کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کورباطن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کورباطن
/kurbāten/
معنی
۱. تیرهدل؛ آنکه هر چیزی را تیره میبیند؛ کوردل.
۲. کندفهم.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کورباطن
لغتنامه دهخدا
کورباطن . [ طِ ] (ص مرکب ) کندفهم و کج طبع. (آنندراج ). کندفهم . کم هوش . کوردل . (فرهنگ فارسی معین ). آنکه هر چیزی را سیاه و تاریک بیند. (ناظم الاطباء) : مدار چشم از این کورباطنان انصاف که گشته است به عنقا هم آشیان انصاف . صائب (ازآنندراج ).در خواب ...
-
کورباطن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] kurbāten ۱. تیرهدل؛ آنکه هر چیزی را تیره میبیند؛ کوردل.۲. کندفهم.
-
جستوجو در متن
-
کوردل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] kurdel ۱. کورباطن.۲. کندفهم.
-
کورفهم
لغتنامه دهخدا
کورفهم .[ ف َ ] (ص مرکب ) کورباطن . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). دیرفهم . کندفهم . کودن . رجوع به کورباطن شود.
-
کورباطنی
لغتنامه دهخدا
کورباطنی . [ طِ ] (حامص مرکب ) کندفهمی . کم هوشی . (فرهنگ فارسی معین ). کوردلی . و رجوع به کورباطن و کوردل شود.
-
کورفهمی
لغتنامه دهخدا
کورفهمی . [ ف َ ] (حامص مرکب ) کورباطنی . (فرهنگ فارسی معین ). کندفهمی . دیرفهمی . کودنی . و رجوع به کورفهم ، کورباطنی و کورباطن شود.
-
کوردل شدن
لغتنامه دهخدا
کوردل شدن . [ دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کورباطن شدن : العمی ؛ کوردل شدن . (زوزنی ). عمی ؛ کوردل شدن . (ترجمان القرآن ). عُمیان ؛ کوردل شدن . (دهار).
-
کوردلی
لغتنامه دهخدا
کوردلی . [ دِ ] (حامص مرکب ) کورباطنی . (فرهنگ فارسی معین ). کوردل بودن : زی گوهر باقی نکند هیچکسی قصدکز کفوردلی شیفته بر دار فنااند. ناصرخسرو.رجوع به کوردل ، کورباطن و کورباطنی شود.
-
کوردل
لغتنامه دهخدا
کوردل . [ دِ ] (ص مرکب ) کندفهم و کج طبع و بی ذهن و بی ادراک را گویند. (برهان ). کورباطن . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). آنکه حقایق را نبیند و درک نکند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر این کوردلان را تو به مردم شمری من نخواهم که مرا خلق ز مردم شم...
-
کور
لغتنامه دهخدا
کور. (ص ) اعمی . (ترجمان القرآن ). نابینا را گویند. (برهان ). آدم نابینا. (ناظم الاطباء). آنکه از بینایی محروم است . نابینا.اعمی . مقابل بینا و بصیر. (فرهنگ فارسی معین ). آنکه چشم یا چشمان وی از حلیه ٔ بصر عاری است . آنکه چشمانش نمی بیند یا طبیعتاً و...