کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کور
/kavar/
معنی
= کَبَر
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اعمی، ضریر، کلیل، نابینا ≠ بینا
دیکشنری
blind, eyeless, sightless
-
جستوجوی دقیق
-
کور
لغتنامه دهخدا
کور. (اِ) مخفف کوره و معمولاً به آخر اسامی ، مانند مزید مؤخری افزوده شود: شمکور. و رجوع به کوره شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کور
لغتنامه دهخدا
کور. (اِخ ) (جبل ...) کوهی به اسپانیا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کور
لغتنامه دهخدا
کور. (اِخ ) دهی از دهستان میشه پاره که در بخش کلیبر شهرستان اهر واقع است و 277 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
کور
لغتنامه دهخدا
کور. (اِخ ) کوروس . کورا . از رودهای بزرگ قفقاز است که از کوه حضر در شمال قارص سرچشمه می گیرد و سپس به شمال شرقی و به سوی دره ٔ گرجستان جریان پیدا می کند و پس از طی مسافتی از داخل شهر تفلیس می گذرد و در قره باغ نهرهای دیگری به آن می پیوندد و پس از آن...
-
کور
لغتنامه دهخدا
کور. (ص ) اعمی . (ترجمان القرآن ). نابینا را گویند. (برهان ). آدم نابینا. (ناظم الاطباء). آنکه از بینایی محروم است . نابینا.اعمی . مقابل بینا و بصیر. (فرهنگ فارسی معین ). آنکه چشم یا چشمان وی از حلیه ٔ بصر عاری است . آنکه چشمانش نمی بیند یا طبیعتاً و...
-
کور
لغتنامه دهخدا
کور. (ع اِ) پالان یا پالان با ساختگی آن . ج ، اکوار، اکوُر، کیران . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || کوره ٔآهنگران از گل . (منتهی الارب ). کوره ٔ آهنگران . (آنندراج ). آتشدان آهنگر از گل . (از اقرب الموارد). کوره ٔآهنگری که از گل ساخته...
-
کور
لغتنامه دهخدا
کور. (ع اِ) صمغ درخت مقل است و منبت او نواحی یمن و عمان بود. (ترجمه ٔ صیدنه ). || مقل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- کور هندی ؛ درخت مقل ازرق . (فرهنگ فارسی معین ).
-
کور
لغتنامه دهخدا
کور. (فرانسوی ، اِ) تعلیم . تحصیل : کور تاریخ . || دوره ٔ تحصیلی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
کور
لغتنامه دهخدا
کور. [ ک َ ] (ع اِ) گله ٔ بزرگ از شتران و گویند صدوپنجاه یا دوصد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گروه بسیار از شتران و گویندصدوپنجاه و یا دویست و یا بیشتر. (از اقرب الموارد). || گله ٔ گاوان بسیار. ج ، اکوار. یقال : لفلان کور من الا ابل و البقر. (منتهی ال...
-
کور
لغتنامه دهخدا
کور. [ ک َ ] (ع مص ) افزون شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بسیار شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || پیچیدن دستار. (منتهی الاب ) (آنندراج ). پیچیدن عمامه بر سر و مدور کردن آن . (از اقرب الموارد) || گرد کردن چیزی . || زمین کندن . (منتهی الارب ) (آن...
-
کور
لغتنامه دهخدا
کور. [ ک َ / کُو ] (اِ) جایی را گویند که پشته و شکستگی بسیار داشته باشد و قابلیت آبادانی و زراعت کردن نداشته باشد. (برهان ). به معنی جای خراب که پشته و شکستگی بسیار داشته باشد و قابل زراعت نباشد، لیکن اصح در این معنی کاف فارسی است نه عربی و در فرهنگه...
-
کور
لغتنامه دهخدا
کور. [ ک َ وَ ] (اِ) به معنی کَبَر است و آن رستنیی باشد خارناک که از آن آچار سازند و در دواها نیز به کار برند. (برهان ). همان کبر است که رستنیی است و از آن آچار سازند و خورند و پارسی آن است و کبر معرب کور است . (آنندراج ). گیاهی خارناک که کبر نیز گوی...
-
کور
لغتنامه دهخدا
کور. [ ک ُ وَ ] (ع اِ) ج ِ کورة، شهرستان و ناحیه و کرانه . (منتهی الارب ). ج ِ کورة. (از اقرب الموارد). ج ِ کورة، عبارت از شهر و قصبه باشد. (از برهان ). ج ِ کورة، به معنی شهر باشد. (از آنندراج ) : به شب کشید بر آهنگ رأی و ناحیتش ز تیغ سیل براند اندر...
-
کور
لغتنامه دهخدا
کور. [ کُرْ ] (اِخ ) ژاک . از بازرگانان ثروتمند بورژ که در حدود سال 1395 م . در بورژ متولد شد. وی خزانه داری شارل دوم را به عهده داشت و سپس به مأموریت سیاسی اعزام شد، اما به گرفتن رشوه متهم گردید و در سال 1451 م . زندانی شد و سپس فرار کرد. خاطراتش م...
-
کور
لغتنامه دهخدا
کور. [ کُرْ] (اِخ ) رودخانه ای است در فارس . رجوع به کُر شود.