کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کودک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کودک
/kudak/
معنی
بچه؛ پسر یا دختر خردسال.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بچه، جوان، خردسال، رود، صبی، طفل، نوباوه، نوباوه، نوجوان
دیکشنری
babe, baby, child, infant, tad, tot, young, youngster
-
جستوجوی دقیق
-
کودک
لغتنامه دهخدا
کودک . [ دَ ] (ص ) کوچک . صغیر. (فرهنگ فارسی معین ). پهلوی ، کوتک بمعنی صغیر. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). صورت دیگر آن کوچک است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوچک شود. || (اِ) طفل و بچه خواه پسر باشد و یا دختر. (ناظم الاطباء). فرزندی که به ح...
-
کودک
واژگان مترادف و متضاد
بچه، جوان، خردسال، رود، صبی، طفل، نوباوه، نوباوه، نوجوان
-
کودک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: kōtak] kudak بچه؛ پسر یا دختر خردسال.
-
کودک
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ په . ] (ص .) طفل ، خردسال .
-
کودک
دیکشنری فارسی به عربی
رضيع , طفل , طفل رضيع , فتاة جميلة
-
کودک
واژهنامه آزاد
طفل.
-
واژههای مشابه
-
کودک آمدن
لغتنامه دهخدا
کودک آمدن . [ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) زاییده شدن کودک . متولد شدن کودک : که از دخترپهلوان سپاه یکی کودک آمد چو تابنده ماه . فردوسی .چو نه ماه بگذشت بر خوبچهریکی کودک آمد چو تابنده مهر. فردوسی .و رجوع به کودک و کودک آوردن شود.
-
کودک آوردن
لغتنامه دهخدا
کودک آوردن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) بچه زاییدن : ششم سال آن دخت قیصر ز شاه یکی کودک آورد مانندماه . فردوسی .رجوع به کودک آمدن شود.
-
کودک دریا
لغتنامه دهخدا
کودک دریا. [ دَ دَرْ ] (اِخ ) دجله . اربل رود. (مراصد الاطلاع ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کودک سرشت
لغتنامه دهخدا
کودک سرشت . [ دَ س ِ رِ ] (ص مرکب ) کسی که اخلاق وعادت کودکان دارد. (فرهنگ فارسی معین ) : همه کوسه و پیر و کودک سرشت به خوبی روند ارچه هستند زشت .نظامی (از آنندراج ).
-
کودک سرشتی
لغتنامه دهخدا
کودک سرشتی . [ دَ س ِ رِ ] (حامص مرکب ) اخلاق و عادات کودکان داشتن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
کودک مزاج
لغتنامه دهخدا
کودک مزاج . [ دَ م ِ / م َ ] (ص مرکب ) کودک سرشت . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کودک سرشت و کودک مزاجی شود.
-
کودک مزاجی
لغتنامه دهخدا
کودک مزاجی . [ دَ م ِ / م َ ] (ص مرکب ) کودک سرشتی . (فرهنگ فارسی معین ) : آه کز کودک مزاجیهای ابنای زمان ابجد ایام طفلی را ز سر باید گرفت . صائب (از آنندراج ).و رجوع به کودک مزاج و کودک سرشتی شود.
-
کودک مشرب
لغتنامه دهخدا
کودک مشرب . [ دَ م َ رَ ] (ص مرکب ) کودک سرشت . کودک مزاج . (فرهنگ فارسی معین ) : آن دنی طبعان که مغروران جاه و منصب انداز خرد بیگانگان چند کودک مشرب اند. محسن تأثیر (از آنندراج ).و رجوع به کودک سرشت و کودک مشربی شود.