کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوث پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کوث
لغتنامه دهخدا
کوث . (اِخ ) شهری است در یمن . (از معجم البلدان ).
-
کوث
لغتنامه دهخدا
کوث . [ ک َ ] (ع اِ) کفش . (دهار). کفش و صندل . ج ، اکواث . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کفشی که به پا می پوشند. (از اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
کوس
لغتنامه دهخدا
کوس . (اِ) به معنی فروکوفتن باشد. (برهان ) (آنندراج ). فروکوفتگی . (ناظم الاطباء). فروکوفتن . (فرهنگ فارسی معین ). در مازندرانی «کوس » به معنی زور دادن کسی است به جلو. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || آن است که دو کس فراهم زنند و دوش به دوش به قوت بهم ...
-
کوس
لغتنامه دهخدا
کوس . (اِخ ) جزیره ای است در بحر ایجی به شمال غربی رودس . (قاموس کتاب مقدس ).
-
کوس
لغتنامه دهخدا
کوس . (اِخ ) نام قصبه ای است از مازندران که به کوسان اشتهار دارد. (برهان ) (آنندراج ). نام قصبه ای در مازندران . (ناظم الاطباء) : ز آمل گذر سوی تمیشه کرد نشست اندر آن نامور بیشه کردکجا کز جهان کوس خوانی همی جز این نام نیزش ندانی همی . فردوسی .و رجوع ...
-
کوس
لغتنامه دهخدا
کوس . (ع ص ، اِ) ج ِ کوساء: رمال کوس ؛ یعنی ریگهای برهم نشسته . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به کوساء شود.
-
کوس
لغتنامه دهخدا
کوس . (هندی ، اِ) بهندی بمعنی کروه است که ثلث فرسخ باشد. (برهان ) (آنندراج ). واحد مسافت معادل ثلث فرسخ . کروه . (فرهنگ فارسی معین ) : از اینجا تا سهرند ده دوازده کوس بیش نیست . (مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ).
-
کوس
لغتنامه دهخدا
کوس . [ ک َ ] (ع اِ) باد نکباء که بر وی باد دیگر به درازا وزد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کلمه ای است که به هنگام ترس از غرق شدن گویند. (از منتهی الارب ). کلمه ای است که به هنگام غرق شدن گویند و چه بسا در این مقام اعجمی است ....
-
کوس
لغتنامه دهخدا
کوس . [ ک َ ] (ع مص ) پیچیدن و حلقه شدن مار. (از منتهی الارب ). پیچیدن مار در جای حلقه شدن خود. (از اقرب الموارد). || رفتن شتر در حال پی بکردن بر سه پای . (تاج المصادر بیهقی ). بر سه پای رفتن ستور پی زده یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بر سه ...
-
کوس
واژگان مترادف و متضاد
۱. دهل، طبل، نقاره ۲. فروکوفتن ۳. هلدادن
-
کوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ کوست› kus ۱. (موسیقی) طبل بزرگ؛ دهل.۲. [قدیمی] آسیب؛ صدمه؛ لطمه؛ ضربه: ◻︎ تبر از بس که زد به دشمن کوس / سرخ شد همچو لالکای خروس (رودکی: ۵۴۵).
-
کوس
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) دُهل ، طبل بزرگ .
-
کوس
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) گوشة جامه و گلیم و پلاس که از گوشه ای دیگر درازتر باشد.
-
کوس
لهجه و گویش بختیاری
kus پَرِش.