کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوتاه عمر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کوتاه پا
لغتنامه دهخدا
کوتاه پا. (ص مرکب ) آنکه دارای پایی کوتاه است . (فرهنگ فارسی معین ). || حیوانات اهلی که پای کوتاه دارند مقابل بلندپا. حیواناتی مانند گوسفند و بز و میش و طیور خانگی چون ماکیان و بوقلمون و اردک . مقابل بلندپا، مانند اسب و اشتر. (یادداشت به خط مرحوم دهخ...
-
کوتاه پاچه
لغتنامه دهخدا
کوتاه پاچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) به معنی کوتاه پای است که جانور شبیه گوزن است . (برهان ). نام جانور صحرایی که به قامت گوسفند یاکلان تر از آن باشد مانند گوزن . (آنندراج ). و رجوع به کوتاه پا و کوته پا و کوته پاچه شود. || (ص مرکب ) شخصی را گویند ک...
-
کوتاه پای
لغتنامه دهخدا
کوتاه پای . (اِ مرکب ) مثل کوتاه پاچه و بعضی به معنی خرگوش گفته اند. (آنندراج ) : بود به سرپنچه ٔ آهوربای دست درازیش به کوتاه پای . امیرخسرو (در تعریف یوز، از آنندراج ).از خدنگ وی ارچه در هرجای آهوان می شدند کوته پای . امیرخسرو (از آنندراج ).و رجوع ب...
-
کوتاه پایان
لغتنامه دهخدا
کوتاه پایان . (اِ مرکب ) حیوانات اهلی که پای کوتاه دارند مانند گوسفند و بز و میش و خوک ، مقابل بلندپا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).و رجوع به کوتاه پا شود.
-
کوتاه پرواز
لغتنامه دهخدا
کوتاه پرواز. [ پ َ ] (ص مرکب ) کوته پرواز. مرغی که به ارتفاع کم پرواز کند. (فرهنگ فارسی معین ) : مروت نیست سبقت جستن از کوتاه پروازان وگرنه نامه ام پیش از کبوتر می تواند شد.صائب (از آنندراج ).
-
کوتاه پشت
لغتنامه دهخدا
کوتاه پشت . [ پ ُ ] (ص مرکب ) اسب یا چارپایی دیگر که پشت او کوتاه باشد : درازگردن و کوتاه پشت و گردسرین سیاه شاخ و سیه دیده و نکودیدار.فرخی .
-
کوتاه جامه
لغتنامه دهخدا
کوتاه جامه . [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) که لباس او کوتاه باشد : آنچه کوتاه جامه شد جسدش کردم از نظم خود درازقدش .نظامی .
-
کوتاه حرف
لغتنامه دهخدا
کوتاه حرف . [ ح َ ] (ص مرکب ) کوتاه زبان . (فرهنگ فارسی معین ) : چه بیجاست در قصه ٔ اهل رازز کوتاه حرفان زبان دراز.ظهوری (از آنندراج ).
-
کوتاه دره
لغتنامه دهخدا
کوتاه دره . [ دَ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان خزل شهرستان نهاوند است و 262 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
کوتاه دم
لغتنامه دهخدا
کوتاه دم . [ دُ ] (ص مرکب ) ابتر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). که دم کوتاه دارد.
-
کوتاه دید
لغتنامه دهخدا
کوتاه دید. (ص مرکب ) کوتاه دیده . کوتاه بین . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوتاه دیده و کوتاه بین شود.
-
کوتاه دیده
لغتنامه دهخدا
کوتاه دیده . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کوتاه بین . کوتاه دید. ج ، کوتاه دیدگان . (فرهنگ فارسی معین ) : من دیده ام که حد مقامات او کجاست آنان ندیده اند که کوتاه دیده اند. خاقانی .کوتاه دیدگان همه راحت طلب کنندعارف بلا که راحت وی در بلای اوست . سعدی .از رخ...
-
کوتاه زبان
لغتنامه دهخدا
کوتاه زبان . [ زَ ] (ص مرکب ) کسی که در سخن گفتن عاجز باشد. آنکه گفتارش فصیح نباشد. کوته زبان . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوته زبان شود. || آنکه به علت نداشتن حق ، دعوی نتواند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کم سخن . آنکه دراززبان نباشد. و رجوع...
-
کوتاه زبانی
لغتنامه دهخدا
کوتاه زبانی . [ زَ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت کوتاه زبان . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوتاه زبان شود. || کم سخنی و نداشتن زبان دراز که موجب آزار دیگران گردد : سیرت و طریقت شمس الاسلام حسکا بابویه ، رحمةاﷲ علیه ، علمای فریقین را معلوم است که چگون...
-
کوتاه زنخ
لغتنامه دهخدا
کوتاه زنخ . [ زَ ن َ ] (ص مرکب ) آنکه زنخ کوتاه دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).