کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوتاه ساختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کوتاه ساختن
لغتنامه دهخدا
کوتاه ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) کم کردن درازی چیزی . (فرهنگ فارسی معین ) : زبان خامه را کوتاه سازم از سر نامه که در عرض شکایاتم حکایت گشت طولانی . وحشی (از فرهنگ فارسی معین ).تمریط؛ کوتاه ساختن آستین جامه را چندانکه همچو چادر گردد. (منتهی الارب ). |...
-
واژههای مشابه
-
کوتاه آمدن
لغتنامه دهخدا
کوتاه آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) کوتاه شدن . قصیر گشتن . (فرهنگ فارسی معین ). ورجوع به کوتاه شدن شود. || مختصر کردن کلام خاصه در جدال . سخن را اطاله ندادن . || ملایم بودن پس از ادعای بسیار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجازاً در تداول عامه ، صرف نظ...
-
کوتاه آوردن
لغتنامه دهخدا
کوتاه آوردن . [ وَ / وُ دَ ] (مص مرکب ) کلام را اطاله ندادن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کوتاه داشتن
لغتنامه دهخدا
کوتاه داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) کوتاه کردن .- کوتاه داشتن دست از امری ؛ تصرفی در آن نداشتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و لشکر از رعیت کوتاه دارند. (تاریخ بیهقی ).جز آن نیست بیدار کو دست و دل رااز این دیو کوتاه و بیزار دارد. ناصرخسرو.دست از اقطا...
-
کوتاه کردن
لغتنامه دهخدا
کوتاه کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کم کردن طول یا ارتفاع چیزی . (فرهنگ فارسی معین ). قصر. تقصیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فرستاده گفت این ندارم به رنج که کوتاه کردی مرا راه گنج . فردوسی . || کاستن . || قطع کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : بپیچید سهر...
-
کوتاه گردیدن
لغتنامه دهخدا
کوتاه گردیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) کوتاه شدن : کثث اللحیة کثاثة و کثوثة؛ بسیاربیخ گردید ریش و انبوه شد و کوتاه گردید و درهم پیچید. (منتهی الارب ). و رجوع به کوتاه شدن شود.
-
کوتاه آستین
لغتنامه دهخدا
کوتاه آستین . (ص مرکب ) کوته آستین . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوته آستین شود.
-
کوتاه اندام
لغتنامه دهخدا
کوتاه اندام . [ اَ ] (ص مرکب ) آنکه قامت وی کوتاه باشد.کوتاه بالا. کوتاه قد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کوتاه اندیش
لغتنامه دهخدا
کوتاه اندیش . [ اَ ] (نف مرکب ) کوته اندیش و آنکه از عاقبت کار نیندیشد و غافل . (ناظم الاطباء). کوته اندیش . (فرهنگ فارسی معین ) : هنگام جدال خصم کوتاه اندیش دل بد مکن از شکستن لشکر خویش . ولی دشت بیاضی .و رجوع به کوته اندیش شود.
-
کوتاه انگشت
لغتنامه دهخدا
کوتاه انگشت . [ اَ گ ُ ] (ص مرکب ) آنکه انگشت وی کوتاه باشد. آنکه انگشتان وی از اندازه ٔ طبیعی و متعارف کوتاهتر باشد: اَقفَد؛مرد فربه دست فربه پای کوتاه انگشتان . (منتهی الارب ).
-
کوتاه بال
لغتنامه دهخدا
کوتاه بال . (ص مرکب ) مخفف کوتاه بالا است و بالابه معنی قد. (آنندراج ). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
کوتاه بالا
لغتنامه دهخدا
کوتاه بالا. (ص مرکب ) پست قد و آنکه قد و بالای وی دراز نباشد. (ناظم الاطباء). کوته بالا. کوتاه قد. قصیر. (فرهنگ فارسی معین ). کوتاه قامت . قصیرالقامه . کوتوله . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوته بالا شود.
-
کوتاه بین
لغتنامه دهخدا
کوتاه بین . (نف مرکب ) تنگ نظر. تنگ چشم . کوته بین . (فرهنگ فارسی معین ) : دلش داد گوینده ٔ راه بین که ترسان بود مرد کوتاه بین . امیرخسرو.زلف جانان را چه نسبت با حیات جاودان حیف باشد این قدر کوتاه بین باشدکسی . صائب (از آنندراج ).و رجوع به کوته بین ش...
-
کوتاه بینی
لغتنامه دهخدا
کوتاه بینی . (حامص مرکب ) تنگ نظری . تنگ چشمی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوتاه بین شود.