کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوتاه دست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کوتاه دست
/kutāhdast/
معنی
۱. کسی که به مراد و مطلوب خود دست نیابد.
۲. آنکه به مال دیگران دستدرازی نکند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کوتاه دست
لغتنامه دهخدا
کوتاه دست . [ دَ ] (ص مرکب ) آنکه دستش به مراد و مطلوب نرسد. نامراد. ناکام . (فرهنگ فارسی معین ) : بدسگالان تو از هر شادیی کوتاه دست مانده از اقبال کوتاه اندر ادبار دراز. سوزنی .میان دو بدخواه کوتاه دست نه فرزانگی باشد ایمن نشست . (بوستان ).زلیخای جه...
-
کوتاه دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] kutāhdast ۱. کسی که به مراد و مطلوب خود دست نیابد.۲. آنکه به مال دیگران دستدرازی نکند.
-
واژههای مشابه
-
کوتاه آمدن
لغتنامه دهخدا
کوتاه آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) کوتاه شدن . قصیر گشتن . (فرهنگ فارسی معین ). ورجوع به کوتاه شدن شود. || مختصر کردن کلام خاصه در جدال . سخن را اطاله ندادن . || ملایم بودن پس از ادعای بسیار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجازاً در تداول عامه ، صرف نظ...
-
کوتاه آوردن
لغتنامه دهخدا
کوتاه آوردن . [ وَ / وُ دَ ] (مص مرکب ) کلام را اطاله ندادن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کوتاه ساختن
لغتنامه دهخدا
کوتاه ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) کم کردن درازی چیزی . (فرهنگ فارسی معین ) : زبان خامه را کوتاه سازم از سر نامه که در عرض شکایاتم حکایت گشت طولانی . وحشی (از فرهنگ فارسی معین ).تمریط؛ کوتاه ساختن آستین جامه را چندانکه همچو چادر گردد. (منتهی الارب ). |...
-
کوتاه گردیدن
لغتنامه دهخدا
کوتاه گردیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) کوتاه شدن : کثث اللحیة کثاثة و کثوثة؛ بسیاربیخ گردید ریش و انبوه شد و کوتاه گردید و درهم پیچید. (منتهی الارب ). و رجوع به کوتاه شدن شود.
-
کوتاه آستین
لغتنامه دهخدا
کوتاه آستین . (ص مرکب ) کوته آستین . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوته آستین شود.
-
کوتاه اندام
لغتنامه دهخدا
کوتاه اندام . [ اَ ] (ص مرکب ) آنکه قامت وی کوتاه باشد.کوتاه بالا. کوتاه قد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کوتاه اندیش
لغتنامه دهخدا
کوتاه اندیش . [ اَ ] (نف مرکب ) کوته اندیش و آنکه از عاقبت کار نیندیشد و غافل . (ناظم الاطباء). کوته اندیش . (فرهنگ فارسی معین ) : هنگام جدال خصم کوتاه اندیش دل بد مکن از شکستن لشکر خویش . ولی دشت بیاضی .و رجوع به کوته اندیش شود.
-
کوتاه بال
لغتنامه دهخدا
کوتاه بال . (ص مرکب ) مخفف کوتاه بالا است و بالابه معنی قد. (آنندراج ). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
کوتاه بالا
لغتنامه دهخدا
کوتاه بالا. (ص مرکب ) پست قد و آنکه قد و بالای وی دراز نباشد. (ناظم الاطباء). کوته بالا. کوتاه قد. قصیر. (فرهنگ فارسی معین ). کوتاه قامت . قصیرالقامه . کوتوله . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوته بالا شود.
-
کوتاه بین
لغتنامه دهخدا
کوتاه بین . (نف مرکب ) تنگ نظر. تنگ چشم . کوته بین . (فرهنگ فارسی معین ) : دلش داد گوینده ٔ راه بین که ترسان بود مرد کوتاه بین . امیرخسرو.زلف جانان را چه نسبت با حیات جاودان حیف باشد این قدر کوتاه بین باشدکسی . صائب (از آنندراج ).و رجوع به کوته بین ش...
-
کوتاه بینی
لغتنامه دهخدا
کوتاه بینی . (حامص مرکب ) تنگ نظری . تنگ چشمی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوتاه بین شود.
-
کوتاه پاچه
لغتنامه دهخدا
کوتاه پاچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) به معنی کوتاه پای است که جانور شبیه گوزن است . (برهان ). نام جانور صحرایی که به قامت گوسفند یاکلان تر از آن باشد مانند گوزن . (آنندراج ). و رجوع به کوتاه پا و کوته پا و کوته پاچه شود. || (ص مرکب ) شخصی را گویند ک...