کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کوة
معنی
شاه نشين , الا چيق , تو رفتگي در ديوار , طاقچه , توي ديوار گذاشتن , پنجره کشتي يا هواپيما , دريچه , مزغل , سوراخ برج
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کوة
لغتنامه دهخدا
کوة. [ ک َوْ وَ / ک ُوْ وَ ] (ع اِ) روزن . (دهار). روزن خانه . کَوّ بدون تا نیز مانند آن است یا تذکیر جهت روزن کلان است و تأنیث ، جهت روزن خرد. ج ، کَوی ̍، کِواء. کوی کهدی لغة فیهما واحدها کوة بالضم . (از منتهی الارب ). کَوّ روزن در دیوار یا کَوّ رو...
-
کوة
لغتنامه دهخدا
کوة. [ ک ُوْ وَ ] (ع اِ) به لغت حبشه ، مشکاة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
کوة
دیکشنری عربی به فارسی
شاه نشين , الا چيق , تو رفتگي در ديوار , طاقچه , توي ديوار گذاشتن , پنجره کشتي يا هواپيما , دريچه , مزغل , سوراخ برج
-
واژههای مشابه
-
کوه
لغتنامه دهخدا
کوه . (اِ) معروف است و عربان جبل خوانند. (برهان ). ترجمه ٔ جبل . (آنندراج ). هر برآمدگی کلان و مرتفعی در سطح زمین خواه از خاک باشد و یا سنگ و به تازی جبل گویند. (ناظم الاطباء). پهلوی «کف » (کوه ، قله ٔ کوه )، ایرانی باستان «کئوفه » (کوه )، اوستا «کئو...
-
کوه
لغتنامه دهخدا
کوه . (اِخ ) دهی از دهستان سیاهو که در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع است و 165 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
کوه
لغتنامه دهخدا
کوه . (اِخ ) نام مستعار هومان تورانی . (از فهرست ولف ). هومان در گفتگوی با رستم خود را چنین نامیده است : بپرسیدی از گوهر و نام من به دل دیگر آمد ترا کام من مرا نام کوه است گردی دلیرپدر بوسپاس است مردی چو شیر.فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 4 ص 968).
-
کوه
لغتنامه دهخدا
کوه . [ ک َ ] (ع مص ) هه کردن فرمودن کسی را تا بوی دهن وی معلوم شود. (ناظم الاطباء). بو کشیدن . استشمام کردن بوی دهان کسی را و دستور دادن او را تا نفس بیرون دهد (یا ها کند) تا معلوم گردد که مست است یا نه . (از اقرب الموارد): کهته کوهاً؛ په کردن گفتم ...
-
کوه
لغتنامه دهخدا
کوه . [ ک َ وَه ْ ] (ع مص ) سرگشته گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
کوه
لغتنامه دهخدا
کوه . [ ک ُ وَ / ک ُوْ وَ ] (اِ) غوزه و غلاف پنبه را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). غلاف پنبه . غوزه ٔ پنبه . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). || کوکنار که غلاف خشخاش باشد. (برهان ). کوکنار. (آنندراج ). کوکنار و غلاف خشخاش . (ناظم الاطباء) : مستغرق خوابیم...
-
کوه
واژگان مترادف و متضاد
بند، پشته، جبل، کتل، کوهستان، کوهه، گردنه
-
کوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kovve ۱. غوزه و غلاف پنبه.۲. غلاف خشخاش؛ کوکنار.
-
کوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: kōf] ‹که› kuh برآمدگی بزرگ در زمین که از خاک و سنگ فراوان تشکیل یافته و نسبت به زمین اطرافش بسیاربلند باشد.〈 کوه آتشفشان: (زمینشناسی) = آتشفشان
-
کوه
فرهنگ فارسی معین
(کُ وَ) (اِ.) 1 - غلاف پنبه ، غوزة پنبه . 2 - کوکنار (که غلاف خشخاش است ). 3 - پیلة ابریشم .
-
کوه
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) تودة بزرگ و برآمده ای از زمین که دارای بلندی چشمگیر نسبت به زمین های پیرامون خود دارد و از تپه بلندتر است .