کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوب خورده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آهن کوب
لغتنامه دهخدا
آهن کوب . [ هََ ](نف مرکب ) آنکه حرفه ٔ او پیوستن آهن شیروانی است .
-
پیله کوب
لغتنامه دهخدا
پیله کوب . [ ل َ / ل ِ ] (ن مف مرکب ) نیم کوب . نیم کوفته . کبیده . بلغور. رجوع به پله کو شود.
-
تخته کوب
لغتنامه دهخدا
تخته کوب . [ ت َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) که با تخته ساخته شده باشد، چون سقفی یا کف اطاقی : بیشتر سقف اطاقهای گیلان و مازندران را تخته کوب کنند.
-
جامه کوب
لغتنامه دهخدا
جامه کوب . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) چوبی است که گازران هنگام شستن ، جامه یا لباس را بدان کوبند. جومه کو (در لهجه ٔ محلی گناباد خراسان ). کوتنک . کوتنگ گازر. (برهان ). کدنگ . کدنگه . کدین . کدینه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بعربی مِدَقَّه . (برهان ). و...
-
درخت کوب
لغتنامه دهخدا
درخت کوب . [ دِ رَ ] (نف مرکب ) درخت کوبنده . کوبنده ٔ درخت . || (اِ مرکب ) درخت سنبه . دارکوب . دارسنب . (یادداشت مرحوم دهخدا از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
دنگ کوب
لغتنامه دهخدا
دنگ کوب .[ دَ ] (نف مرکب ) دنگ کوبنده . دنگی . کسی است که مزد گیرد و به دنگ شلتوک را از پوست برآرد تا برنج را سفید کند، و در لهجه ٔ شوشتری آن را دنکو گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). شخصی که برنج را از پوست جدا کند. (برهان ) (نا...
-
دست کوب
لغتنامه دهخدا
دست کوب . [ دَ ] (اِمص مرکب ، اِ مرکب ) کوبش دو کف دست بهم . ضرب دو کف دست بهم . بهم کوبیدگی دو کف دست . || ضربت دست : گر باد خیزد ای عجب از دست کوفتن از دست کوب خصم مرا باد سرد خاست .خاقانی .
-
دشمن کوب
لغتنامه دهخدا
دشمن کوب . [ دُ م َ ] (نف مرکب ) کوبنده ٔ دشمن . دشمن کوبنده . شکست دهنده ٔ دشمن . (ناظم الاطباء).
-
راه کوب
لغتنامه دهخدا
راه کوب . (نف مرکب ) کوبنده ٔ راه . که راه را بکوبد. که راه را تسطیح کند. که راه را هموار سازد. || جاده کوب . جاده صاف کن ، و آن برماشینهای خاص با وزن بسیار سنگین اطلاق میشود که در تسطیح و کوبیدن راهها بکار برند. (یادداشت مؤلف ).
-
رخت کوب
لغتنامه دهخدا
رخت کوب . [ رَ ] (اِ مرکب ) چوب گازری . بیزر. (یادداشت مؤلف ). چوبی که گازر با آن لباسها را می کوبد و می شوید.
-
شالی کوب
لغتنامه دهخدا
شالی کوب .(اِخ ) لقب حمیدبن مسعودبن سعد باشد و بنابگفته ٔ مؤلف لباب الالباب : از احرار خطه ٔ لوهورو در طبع زکی و شعر وی قرین عنصری و رودکی است و در وصف قلم گفته :حبذا ملک همایون تو کآب چشمش بی گمان دارد خاصیت آب حیوان هست اسرار نهان در دل او بسیاری ...
-
قاب کوب
لغتنامه دهخدا
قاب کوب . (نف مرکب ) نجار که قاب سقفها سازد و کوبد.
-
قلعه کوب
لغتنامه دهخدا
قلعه کوب . [ ق َ ع َ ] (نف مرکب ) قلعه کوبنده .- توپ قلعه کوب ؛ توپی که قلعه ها را ویران سازد.
-
میخ کوب
لغتنامه دهخدا
میخ کوب . (نف مرکب ) میخ کوبنده . که میخ را بر جایی بکوبد. آن که میخ را به جایی بزند. || (اِ مرکب ) آنچه بدان میخ کوبند. چکش . (یادداشت مؤلف ). || تخماقی که میخهای چادر را بدان بر زمین کوبند. قسمی تخماق کوتاه دسته دار از چوب که بدان میخ چادر بر زمین...
-
ناصیه کوب
لغتنامه دهخدا
ناصیه کوب . [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) مساجد. (از آنندراج ). جای ناصیه به زمین کوفتن . جای پیشانی به زمین سائیدن . سجده گاه مسجد. || (نف مرکب ) آنکه پیشانی خود را به زمین می مالد و فروتن و خاضع و متواضع و کسی که خود را پست و دون و حقیر می شمارد. (ناظم ...