کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوب جت اَبَرصوتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
compactor
لایهکوب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] دستگاهی که با آن لایههای خاکی جاده را برای متراکم کردن میکوبند
-
lightning stroke
کوب آذرخش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] پیشگام (leader) و کوب برگشتِ آن در تخلیۀ الکتریکی اَبربهزمین
-
main stroke
کوب اصلی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ← کوب برگشت
-
return stroke
کوب برگشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] درخشندگی شدیدی که در آخرین مرحلۀ هر کوب آذرخش ناشی از تخلیۀ الکتریکی اَبربهزمین، از زمین به سوی پایۀ اَبر بالا میرود متـ . کوب اصلی main stroke
-
slamming
کوبنشست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] برخورد چرخهای جلو یا عقب ارابۀ فرود شاسیدار با زمین با سرعت عمودی بیشتر از سرعت هواپیما، به دلیل سرعت افزودۀ ناشی از چرخش تیرک شاسی (bogie)
-
نخاله کوب
لغتنامه دهخدا
نخاله کوب . [ ن ُ ل َ / ل ِ] (نف مرکب ) آنکه نخاله ٔ گچ و آجر باقیمانده از بنائی را در هم کوبد. || (اِ مرکب ) آلت کوبیدن نخاله . کلوخ کوب . رجوع به نخاله (بمعنی خاک و کلوخ و خرده آجر به کارنیامدنی باقی مانده از بنائی ) شود.
-
نمک کوب
لغتنامه دهخدا
نمک کوب . [ ن َ م َ ] (نف مرکب ) کوبنده و سابنده ٔ نمک . || (اِ مرکب ) آلت و ابزار کوبیدن و نرم کردن سنگ نمک .
-
نقاره کوب
لغتنامه دهخدا
نقاره کوب . [ ن َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر. در 21هزارگزی مشرق اهر، در ناحیتی کوهستانی و معتدل هوا واقع است و 425 تن سکنه دارد. آبش از چشمه تأمین می شود. محصولش غلات و حبوبات است . شغل اهالی زراعت و گله داری است . ای...
-
نقاره کوب
لغتنامه دهخدا
نقاره کوب . [ ن َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کفرآور بخش گیلان شهرستان شاه آباد. در 30هزارگزی شمال گیلان ، در دشت سردسیری واقع است و 150 تن سکنه دارد. آبش از چشمه تأمین می شود. محصولش غلات و لبنیات و توتون است . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (ا...
-
نقره کوب
لغتنامه دهخدا
نقره کوب . [ ن ُ رَ / رِ ] (ن مف مرکب ) سیم کوفت . نقره کوفت . یشار. مفضض . مرصع به نقره . با میخ های سیمین آذین شده .(یادداشت مؤلف ). || (نف مرکب ) که نقره بر چیزی کوبد. که اشیاء را با قطعات نقره زینت دهد.
-
زمین کوب
لغتنامه دهخدا
زمین کوب . [ زَ ] (نف مرکب ) (از: «زمین » + «کوب »، کوبنده ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). زمین کوبنده . (فرهنگ فارسی معین ). کوبنده ٔ زمین . || کنایه از اسب و شتر و امثال اینها باشد. (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطب...
-
ساروج کوب
لغتنامه دهخدا
ساروج کوب . (نف مرکب ، اِ مرکب ) ساروج ساز. ساروج گر.
-
نیم کوب
لغتنامه دهخدا
نیم کوب . (ن مف مرکب ) پله کو. پیله کو. نیم کوفته . (یادداشت مؤلف ). که آن را کوفته اند اما خوب نرم نشده است : جشب ؛ آرد کردن نیم کوب را. (از منتهی الارب ).- نیم کوب کردن ؛ بلغور کردن . پله کو کردن . (یادداشت مؤلف ).
-
جاده کوب
لغتنامه دهخدا
جاده کوب . [ جادْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) چیزی که با آن راه صاف کنند: ماشین جاده کوب . چرخ راه کوب .
-
آبله کوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) (پزشکی) 'āb[e]lekub کسی که مایۀ آبله را به بدن دیگران تلقیح کند.