کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوبجت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کوب
لغتنامه دهخدا
کوب . (اِخ ) قومی در افریقای شمالی که در نزدیک مصر سکونت داشتند. (قاموس کتاب مقدس ).
-
کوب
لغتنامه دهخدا
کوب . (اِمص ) ضربی و آسیبی و کوفتی باشد که از چوب و سنگ و مشت و امثال آن به کسی رسد وآن را به عربی صدمه گویند. (برهان ). ضربی که از کوفتن و کوبیدن به کسی رسد مانند سنگ و چوب که بر کسی زنند. (آنندراج ). صدمه و ضربه و لطمه و ضرب . (ناظم الاطباء). ضربت ...
-
کوب
لغتنامه دهخدا
کوب . (ع اِ) دلو. دلوچه ای که برای دوشیدن گاو و گوسفند و جز اینها به کار برند. (از دزی ج 2).
-
کوب
لغتنامه دهخدا
کوب . (ع مص ) آب خوردن به کوب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). با کوب آب خوردن . (ناظم الاطباء).
-
کوب
لغتنامه دهخدا
کوب . (معرب ، اِ) کوزه ٔ بی دسته . (ترجمان القرآن ). کوزه ٔ بی دسته یا بی خرطوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کوزه ای با سر مستدیر و بی دسته یا بی لوله . (از اقرب الموارد). کوزه ٔ آبخوری بی دسته و بی لوله . (ناظم الاطباء). ج ، اکواب . (منتهی الارب ) (...
-
کوب
لغتنامه دهخدا
کوب . [ ک َ وَ ] (ع اِمص ) باریکی گردن . || کلانی سر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
کوب
واژگان مترادف و متضاد
۱. زدن، ضربت، کوبیدن ۲. بوریا
-
کوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: کوَب، جمع: اکواب] ko[w]b ۱. = کوزه۲. جام.
-
کوب
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ کوفتن و کوبیدن) kub ۱. = کوبیدن۲. کوبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آهنکوب، برنجکوب، پایکوب.۳. کوبیده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): سرکوب، طلاکوب.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] آسیب؛ صدمه.〈 کوب خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] صدمه خوردن؛ آسیب خوردن؛ کوف...
-
کوب
فرهنگ فارسی معین
(اِمص .) 1 - صدمه ، ضربه . 2 - آلتی که فیلبانان فیل را با آن زنند.
-
jet axis
محور جت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ← محور جریان جتی
-
mesojet
میانجت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] باد بیشینهای در میانمقیاس
-
نخل جت
لغتنامه دهخدا
نخل جت . [ ن َ ج َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش لنگه ٔ شهرستان لار. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
-
African jet
جت افریقایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] یک جت شرقی ترازپایین در ماههای تابستانی بر روی کویر صحرا در شمال افریقا
-
low level jet, LLJ
جت ترازپایین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] یک جریان جتی که در 2 تا 3 کیلومتری پایین وَردسپهر دیده میشود متـ . جریان جتی ترازپایین low level jet stream