کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوبان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کوبان
لغتنامه دهخدا
کوبان . (اِخ ) از دیه های اصفهان است .ابن منده گوید: از نواحی خان لنجان و ناحیتی بزرگ و دارای دکانها و مردم بسیار است . (از معجم البلدان ).
-
کوبان
لغتنامه دهخدا
کوبان . (اِخ ) از دیه های مرو است و آن را جوبان نیز گویند. (از معجم البلدان ). و رجوع به گوبان شود.
-
کوبان
لغتنامه دهخدا
کوبان . (نف ) کوبنده . || (ق ) در حال کوبیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بر نیک محضر فرستاد کس در توبه کوبان که فریاد رس . سعدی .- کوبان کوبان ؛ در حال کوبیدن و به شتاب درنوردیدن : از جور سپهر سبزه وار این دل کوبان کوبان به اسفرایین آمد. ؟ (لباب...
-
squash
کوبان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] ورزشی که در آن دو یا چهار بازیکن در چهاردیواری زمین مخصوص این ورزش بازی میکنند و بهترتیب توپ لاستیکی را با دستاک به دیوار میکوبند بهنحویکه در بازگشتِ توپ، حریف نتواند ضربۀ مناسب و مؤثری به آن بزند
-
واژههای مشابه
-
آبله کوبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) 'āb[e]lekubān مراسمی به مناسبت آبلهکوبی کودکان.
-
ناصیه کوبان
لغتنامه دهخدا
ناصیه کوبان . [ ی َ / ی ِ ] (ق مرکب ) سجده کنان . در حالت پیشانی به زمین سائیدن : پای کوبان بحرم رفتم و عیبم کردندبر در دیرمغان ناصیه کوبان رفتم .عرفی (ازآنندراج ).
-
پای کوبان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) pāykubān = پاکوبان
-
جستوجو در متن
-
koban
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کوبان
-
squash tennis, tennis squash
تنیس کوبانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] ورزشی مانند کوبان که در آن دو بازیکن با دستاکهای بزرگتر از دستاک کوبان به توپ ضربه میزنند
-
کشمیرزاد
لغتنامه دهخدا
کشمیرزاد. [ ک ِ ] (ص مرکب ) زاده ٔ کشمیر. (یادداشت مؤلف ). کشمیرزاده : همان پای کوبان کشمیرزادمعلق زن از رقص چون دیو باد.نظامی .
-
کوس کوب
لغتنامه دهخدا
کوس کوب . (نف مرکب ) کوس کوبنده . آنکه طبل زند : گه علمداران پیش تو علم بازکنندکوس کوبان تو از کوس برآرند آواز.فرخی .
-
دریای آزف
لغتنامه دهخدا
دریای آزف . [ دَرْ ی ِ زُ ] (اِخ ) دریائی است بوسعت حدود 38 هزار کیلومتر مربع از شاخه های شمالی دریای سیاه که بوسیله ٔ تنگه ٔ کِرچ با این دریا مرتبط است . رودهای دون و کوبان به آن میریزند. (از دائرةالمعارف فارسی ).
-
طاق طاق
لغتنامه دهخدا
طاق طاق . (اِ صوت ) حکایت آواز زدن چیزی بر چیزی چنانکه جامه ٔ شسته ٔ گازران بر سنگ و جز آن : گه ز طاق طاق گردنها زدن طاق طاق جامه کوبان ممتهن .مولوی .