کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کوب
/ko[w]b/
معنی
۱. = کوزه
۲. جام.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. زدن، ضربت، کوبیدن
۲. بوریا
فعل
بن گذشته: کوبید
بن حال: کوب
دیکشنری
hit, stroke, thump
-
جستوجوی دقیق
-
کوب
لغتنامه دهخدا
کوب . (اِ) مقدار سه رطل . (مفاتیح العلوم از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). وزنی معادل سه رطل . (یادداشت ایضاً).
-
کوب
لغتنامه دهخدا
کوب . (اِخ ) قومی در افریقای شمالی که در نزدیک مصر سکونت داشتند. (قاموس کتاب مقدس ).
-
کوب
لغتنامه دهخدا
کوب . (اِمص ) ضربی و آسیبی و کوفتی باشد که از چوب و سنگ و مشت و امثال آن به کسی رسد وآن را به عربی صدمه گویند. (برهان ). ضربی که از کوفتن و کوبیدن به کسی رسد مانند سنگ و چوب که بر کسی زنند. (آنندراج ). صدمه و ضربه و لطمه و ضرب . (ناظم الاطباء). ضربت ...
-
کوب
لغتنامه دهخدا
کوب . (ع اِ) دلو. دلوچه ای که برای دوشیدن گاو و گوسفند و جز اینها به کار برند. (از دزی ج 2).
-
کوب
لغتنامه دهخدا
کوب . (ع مص ) آب خوردن به کوب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). با کوب آب خوردن . (ناظم الاطباء).
-
کوب
لغتنامه دهخدا
کوب . (معرب ، اِ) کوزه ٔ بی دسته . (ترجمان القرآن ). کوزه ٔ بی دسته یا بی خرطوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کوزه ای با سر مستدیر و بی دسته یا بی لوله . (از اقرب الموارد). کوزه ٔ آبخوری بی دسته و بی لوله . (ناظم الاطباء). ج ، اکواب . (منتهی الارب ) (...
-
کوب
لغتنامه دهخدا
کوب . [ ک َ وَ ] (ع اِمص ) باریکی گردن . || کلانی سر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
کوب
واژگان مترادف و متضاد
۱. زدن، ضربت، کوبیدن ۲. بوریا
-
کوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: کوَب، جمع: اکواب] ko[w]b ۱. = کوزه۲. جام.
-
کوب
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ کوفتن و کوبیدن) kub ۱. = کوبیدن۲. کوبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آهنکوب، برنجکوب، پایکوب.۳. کوبیده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): سرکوب، طلاکوب.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] آسیب؛ صدمه.〈 کوب خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] صدمه خوردن؛ آسیب خوردن؛ کوف...
-
کوب
فرهنگ فارسی معین
(اِمص .) 1 - صدمه ، ضربه . 2 - آلتی که فیلبانان فیل را با آن زنند.
-
واژههای مشابه
-
کلوخ کوب
لغتنامه دهخدا
کلوخ کوب . [ ک ُ ] (نف مرکب ) کوبنده ٔ کلوخ . که کلوخ کوبد. || (اِ مرکب ). تخماق . (ناظم الاطباء). آلتی است که مزارعان بدان کلوخ کلان را بکوبند و بشکنند. (غیاث ). سنگی بر سر دسته ٔ چوبین استوار کرده که با آن کلوخ و نخاله ٔ گچ و جز آن کوبند. تخماق . م...
-
کله کوب
لغتنامه دهخدا
کله کوب . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) فنی است از کشتی ، و آن عبارت است از کوبیدن پیشانی خود به پیشانی حریف . (فرهنگ فارسی معین ) : کله ٔ قند به وارفتگی خویش نکوست کله کوب دگران کله ٔ مردانه ٔ اوست .(بنقل فرهنگ فارسی معین ).
-
گندم کوب
لغتنامه دهخدا
گندم کوب . [ گ َ دُ ] (اِ مرکب ) آلتی است که با آن گندم را می کوبند : چه نیمور و چه اشنان کوب بقال چه نیمور و چه گندم کوب هرّاس .سوزنی .