کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کهن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کهن فرش
لغتنامه دهخدا
کهن فرش . [ ک ُ هََ / هَُ ف َ ] (اِ مرکب ) فرش قدیمی . (فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از زمین است که به عربی ارض گویند. (برهان ) (آنندراج ). کنایه از زمین . ارض . (فرهنگ فارسی معین ) : جای و علفش نه زین کهن فرش از خوشه ٔ چرخ و گوشه ٔ عرش .خاقانی (تحفة...
-
کهن کردن
لغتنامه دهخدا
کهن کردن . [ ک ُ هََ / هَُ ک َ دَ ] (ص مرکب ) پیر کردن : دیر بماندم در این سرای کهن من تا کهنم کرد صحبت دی و بهمن . ناصرخسرو.رجوع به کهن شدن شود. || فرسوده کردن . از کارآمدگی چیزی کاستن : بر کهن کردن همه نوهاای برادر موکل است دهور.ناصرخسرو.
-
کهن گردیدن
لغتنامه دهخدا
کهن گردیدن . [ ک ُ هََ / هَُ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) کهن گشتن . رجوع به کهن گشتن شود.
-
کهن گرگ
لغتنامه دهخدا
کهن گرگ . [ ک ُ هََ / هَُ گ ُ ] (اِ مرکب ) گرگ پیر. (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) : ز بیم سکه و نیروی شمشیرهراسان شد کهن گرگ از جوان شیر. نظامی . || کنایه از دنیاست . (آنندراج ). دنیا و فلک و گردون . (ناظم الاطباء) : تیرباران سحر دارم سپر چون نفکندا...
-
کهن گشتن
لغتنامه دهخدا
کهن گشتن . [ ک ُ هََ / هَُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پیر شدن . به سن کهولت و سالخوردگی رسیدن : سرای سپنج است بر راه روتو گردی کهن دیگر آید به نو. فردوسی .اگر زآهنی چرخ بگْدازدت چو گشتی کهن باز نَنْوازدت . فردوسی .چنین گفت پرسنده را سروبن که شادان بدم تا ن...
-
کهن آباد
لغتنامه دهخدا
کهن آباد. [ ] (اِخ ) دهی از دهستان ارادان است که در بخش گرمسار شهرستان دماوند واقع است و 1214 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
کهن آوازه
لغتنامه دهخدا
کهن آوازه . [ ک ُ هََ / هَُ زَ / زِ ] (ص مرکب ) که آوازه ای قدیم دارد. که شهرتی دیرین دارد : پیشتر از جنبش این تازگان نوسفران و کهن آوازگان .نظامی .
-
کهن بالا
لغتنامه دهخدا
کهن بالا. [ ک ُ هَم ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان فین است که در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع است و 294 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
کهن پوستین
لغتنامه دهخدا
کهن پوستین . [ ک ُ هَم ْ / هُم ْ ] (ص مرکب ) شخصی که به سبب کبر سن پوست اندامش به رنگ پوستین شده باشد. (از آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) : کهن پوستینی درآمد به جنگ چو از ژرف دریا برآید نهنگ . نظامی (از آنندراج ).|| آنکه دارای شکل پیر و لباس کهنه باشد...
-
کهن پیر
لغتنامه دهخدا
کهن پیر. [ ک ُ هَم ْ / هُم ْ ] (اِ مرکب ) پیرفرتوت و سالخورده . مرد بسیار پیر. (ناظم الاطباء).
-
کهن پیشه
لغتنامه دهخدا
کهن پیشه . [ک ُ هَم ْ / هُم ْ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) کهنه کار. آنکه مدتی دراز به حرفه ای اشتغال ورزیده باشد : در این پیشه چون پیشوای نوی کهن پیشگان را مکن پیروی .نظامی .
-
کهن پیوند
لغتنامه دهخدا
کهن پیوند. [ ک ُ هَم ْ / هُم ْ پ َی ْ/ پ ِی ْ وَ ] (ص مرکب ) کنایه از خانه زاد. (آنندراج ).غلامی که در خانه پیر شده باشد. (ناظم الاطباء). کنایه از خانه زاد قدیم . (فرهنگ فارسی معین ) : غلامی کو کهن پیوند باشدنه بنده بلکه خویشاوند باشد. امیرخسرو (از آ...
-
کهن جامه
لغتنامه دهخدا
کهن جامه . [ ک ُ هََ / هَُ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) آنکه جامه ٔ کهنه در بر دارد.آنکه جامه اش کهنه است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه لباسی مندرس برتن دارد. ژنده پوش : کهن جامه اندر صف آخرین به غرش درآمد چو شیر عرین . سعدی (بوستان ).فقیهی کهن جامه ا...
-
کهن حادثه
لغتنامه دهخدا
کهن حادثه . [ ک ُ هََ / هَُ دِ ث َ / ث ِ ] (ص مرکب ) در بیت زیر از خاقانی ظاهراً کنایه از پرماجرا، دارای حوادث گوناگون ، مشحون ازتجارب گوناگون و از این قبیل آمده است : این چرخ بدآیین نه نکو می گرددزو عمر کهن حادثه نو می گردد.خاقانی .
-
کهن دامی
لغتنامه دهخدا
کهن دامی . [ ک ُ هََ / هَُ ] (حامص مرکب ) کامل بودن در مکر و فریب . (آنندراج ). سابقه ٔ ممتد در فریفتن کسان داشتن . (فرهنگ فارسی معین ) : بی خبر دانه خور صحبت آن یارانی کز تو گیرند دل و دین به کهن دامیها.محسن تأثیر (از آنندراج ).