کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کهستان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کهستان
/kohestān/
معنی
= کوهستان
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کهستان
لغتنامه دهخدا
کهستان . [ ک ُ هَِ ] (اِ مرکب ) مخفف کوهستان است . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به کوهستان شود.
-
کهستان
لغتنامه دهخدا
کهستان . [ ک ُ هَِ ] (اِخ ) در دو بیت زیر ظاهراً به معنی ناحیت جبال آمده است : همیدون از خراسان و دهستان ز شیراز و سپاهان و کهستان . (ویس و رامین ).متهم ده سال سرگردان بگشت گه خراسان گه کهستان گاه دشت . مولوی .رجوع به جبال (اِخ ) شود.
-
کهستان
لغتنامه دهخدا
کهستان . [ ک ُ هَِ ] (اِخ ) در دو شاهد زیر ظاهراً ناحیتی در قفقاز : چند جویم به کهستان که نماند اهل دلی آنچه جویم به کهستان به خراسان یابم . خاقانی .از آن سوی کهستان منزلی چندکه باشد فرضه ٔ دریای دربند.نظامی .
-
کهستان
لغتنامه دهخدا
کهستان . [ ک ُ هَِ ] (اِخ ) نام ناحیتی به شمال هند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کهستان
لغتنامه دهخدا
کهستان . [ ک ُ هَِ ] (اِخ ) نام ولایتی است از خراسان ، و معرب آن قهستان است و الحال به تعریب اشتهار دارد. (برهان ) (آنندراج ). قهستان و جبل . (ناظم الاطباء) : زمین کهستان ورا داد شاه که بود او سزای بزرگی وگاه . فردوسی .و رجوع به قهستان و جبال و کوهست...
-
کهستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kohestān = کوهستان
-
جستوجو در متن
-
کوهستان
واژگان مترادف و متضاد
جبل، کوه، کوهسار، کهسار، کهستان
-
قهستان
لغتنامه دهخدا
قهستان . [ ق ُ هََ ] (معرب ، اِ) معرب کهستان مخفف کوهستان است . (برهان ) (آنندراج ).
-
کمج
لغتنامه دهخدا
کمج . [ ک َ م َ ؟ ] (اِخ ) کمیج (به اختلاف نسخ ). در بیت زیر از سوزنی ظاهراً ناحیه ای از کهستان و جبال است و ممکن است همان باشد که در ماده ٔ قبل آمده است : به ساعتی سر تیغش به کهستان کمج رمال لعل بدخشی کند ز خون رجال .سوزنی .
-
کوهستان
لغتنامه دهخدا
کوهستان . [ هَِ ] (اِ مرکب ) معروف است که کوهسار باشد، یعنی جایی که درآنجا کوه بسیار است . (برهان ). جایی که کوه بسیار باشد و آن را کهستان نیز گویند و عرب قهستان کرده و دراغلب ولایات قهستان نام ولایتی است ، چنانکه در خراسان قاین و قهستان و در عراق قه...
-
کوهساران
لغتنامه دهخدا
کوهساران . (اِ مرکب ) کوهستان . کهستان . کوهسار. کهساره . (آنندراج ). کوهستان . (فرهنگ فارسی معین ) : همه کوهساران پر از مرد و زن همی آفرین خواندندی به من . فردوسی .راهرو را بال و پرواز است سختیهای دهرکوهساران می شود سنگ فسان این سیل را.صائب (از آنند...
-
قهستان
لغتنامه دهخدا
قهستان . [ ق ُ هََ ] (اِخ ) ولایتی است در خراسان . (برهان ). این ولایت در جنوب خراسان واقع و شامل قائن ، تون ، گناباد و طبس العناب و کهستان و طبس التمر و طریثیث (ترشیز) است . (از معجم البلدان ) (حاشیه ٔ برهان ). شهرستانی است میان نیشابور و هرات و قصب...
-
کوهستان
لغتنامه دهخدا
کوهستان . [ هَِ ] (اِخ ) نام ولایتی است از خراسان که آن را کهستان هم می گویند و معرب آن قهستان است و به تعریب اشتهار دارد. (برهان ). قهستان . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). این ناحیه که در قسمت جنوب خراسان کنونی است ، شامل بیرجند و طبس و قاین و ...
-
چکری
لغتنامه دهخدا
چکری . [ چ ُ ] (اِ) ریواس بود. (فرهنگ اسدی ). ریباس . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال ص 522). نوعی از ریواس باشد. (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ). نوعی از ریواس . (رشیدی ) (ناظم الاطباء). ریباس یا ریواس باشد که حالا ریواش میگویند. (اوبهی ). نوعی ریواس وح...