کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کهسار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کهسار
/kohsār/
معنی
= کوهسار
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کهسار
لغتنامه دهخدا
کهسار. [ ک ُ ] (اِ مرکب ) مخفف کوهسار است یعنی زمین و جایی که در آنجا کوه بسیار باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : دور ماند از سرای خویش و تبارنسری ساخت بر سر کهسار. رودکی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).تا که گردد کُه و کهسار چو تختی ز گهر...
-
کهسار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kohsār = کوهسار
-
کهسار
فرهنگ فارسی معین
(کُ) (اِمر.) مخفف کوهسار.
-
جستوجو در متن
-
کوهستان
واژگان مترادف و متضاد
جبل، کوه، کوهسار، کهسار، کهستان
-
کهساره
لغتنامه دهخدا
کهساره . [ک ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کهسار. کوهسار : برکشیدند به کهساره ٔ غزنین دیبابرنوشتند ز کهپایه ٔ غزنین ملحم . فرخی .رجوع به کهسار شود.
-
کهسر
لغتنامه دهخدا
کهسر. [ ک ُ س َ ](اِ مرکب ) مخفف کهسار به معنی سر کوه است . (آنندراج )(انجمن آرا). رجوع به کوهسر و کهسار و کوهسار شود.
-
غیداقی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به غیداق، محلی بوده نزدیک دشت قبچاق) qa(e)ydāqi ۱. تهیهشده در غیداق: ◻︎ به یک گشاد ز شست تو تیر غیداقی / شود چو پاسخ کهسار باز تا غیداق (خاقانی: ۲۳۵).۲. اهل غیداق.
-
سقلاط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی؟] [قدیمی] se(a)qlāt = سقلاطون: ◻︎ ز بس شقایق گویی خزانهدار فلک / به گرد دامن کهسار میکشد سقلاط (نزاری: لغتنامه: سقلاط).
-
لالس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lālas نوعی پارچۀ ابریشمی لطیف و سرخرنگ: ◻︎ گه در قدم باغ کشد فضل تو دیبا / گه بر سر کهسار نهد حکم تو لالس (بدر جاجرمی: مجمعالفرس: لالس).
-
صفراء
لغتنامه دهخدا
صفراء. [ ص َ ] (ع ص ) تأنیث اصفر است : همه دشت و کهسار گرما گرفت زمانه ز خودرنگ صفرا گرفت . فردوسی .به یک صفراکه بر خورشید رانده فلک را هفت میدان باز مانده . نظامی .رجوع به اصفر شود.
-
زندنیجی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به زندنه، قریهای در بخارا) ‹زندنجی› [قدیمی] zandaniji ۱. نوعی پارچۀ لطیف که در زندنه بافته میشده: ◻︎ چون باد زندنیجی کهسار برکشد / بر خاک و خاره سندس و خارا برافکند (خاقانی: ۱۳۶).۲. نوعی کرباس که از آن دستار و شال درست میکرده و دو...
-
همایون فر
لغتنامه دهخدا
همایون فر. [ هَُ ف َ ] (ص مرکب ) دارای فرّ و شکوه . باشکوه : هم موفق پادشاهی هم مظفر شهریارهم مؤیدرای میری ، هم همایون فر همام . فرخی .عید همایون فر نگر سیمرغ زرین پر نگرابروی زال زر نگر، بر فرق کهسار آمده .خاقانی .
-
رایت زدن
لغتنامه دهخدا
رایت زدن . [ ی َ زَدَ ] (مص مرکب ) برافراشتن رایت . علم زدن . درفش زدن .رایت برافراشتن در جایی . نصب کردن علم : ربود نور جمالش ز دهر ظلمت کفرزدند رایت عالیش نیز در محشر. ناصرخسرو.چه رایتی است که نسرین زده ست بر کهسارکه شد به لون دگر عالم بدیعآیین .ام...
-
پند پذیرفتن
لغتنامه دهخدا
پند پذیرفتن . [ پ َ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) قبول اندرز و نصیحت . اتّعاظ. (منتهی الارب ) : دی ماه فناست پند بپذیرچون بلبل و نحل گوشه ای گیرکاندر مه دی بباغ و کهساربلبل لال است و نحل بیکار.خاقانی (تحفةالعراقین ).