کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
هیگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] haygar اسب کمیت؛ اسب کهر؛ اسب سرخ مایل به سیاهی.
-
duns
دیکشنری انگلیسی به فارسی
duns، سمند، اسب کهر، رنگ قهوهای کمرنگ، ازار دادن
-
ترغ
لغتنامه دهخدا
ترغ . [ ت ُ رُ ] (اِ) اسبی باشد سرخ رنگ که آن را کهر خوانند. (برهان ) (انجمن آرا). برهان چنین نوشته و در فرهنگها نیافتم . (انجمن آرا). اسب کمیت . (آنندراج ). اسب کهر که سرخ رنگ است . (ناظم الاطباء).
-
کمیژه
لغتنامه دهخدا
کمیژه . [ ک َ ژَ / ژِ ] (اِ) اسب کمیت سیاه دم . (ناظم الاطباء). اسب کهر سیاه دم . (از اشتینگاس ).
-
کهرخنگ
لغتنامه دهخدا
کهرخنگ . [ ک َ هََ خ ِ ] (اِ مرکب ) رنگی از رنگهای اسب . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کَهَر شود.
-
bays
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خلیج فارس، خلیج کوچک، اسب کهر، کهیر، خندق، خور، دفاع کردن در مقابل، عوعو کردن، زوزه کشیدن، عاجز کردن
-
هارون آباد
لغتنامه دهخدا
هارون آباد. (اِخ ) دهی از ده های کرمانشاه که در شش فرسنگی جنوب شهر واقع شده و محل سکونت جماعت ایل کهر است . (مجمل التواریخ گلستانه ص 152 و 184).
-
رضا
لغتنامه دهخدا
رضا. [ رِ ](اِخ ) یا رضای تتوی ، رضابن عبدالواسعبن داروغه کهر،ساکن تته . متوفای 1038 هَ . ق . از گویندگان قرن یازدهم هَ . ق . بود. رجوع به مقالات الشعراء ص 251 شود.
-
خليج
دیکشنری عربی به فارسی
سرخ مايل به قرمز , کهير , خليج کوچک , عوعوکردن , زوزه کشيدن(سگ) , دفاع کردن درمقابل , عاجزکردن , اسب کهر , خليج , گرداب , هر چيز بلعنده و فرو برنده , جدايي , فاصله ز دوري , مفارقت
-
ریزه خوانی
لغتنامه دهخدا
ریزه خوانی . [ زَ / زِ خوا / خا ] (حامص مرکب ) ادای سخن باریک و آهسته . زمزمه . (از ناظم الاطباء). || آواز پیچیده کشیدن از نغمات که آن را تحریر گویند و به هندی کهر خوانند. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) : چنان به ریززبان بشکنم ترانه ٔ عشق که عندلیب ...
-
زیور
لغتنامه دهخدا
زیور. [ زی وَ ] (اِ) بمعنی زینت و آرایش باشد و آنچه بدان زینت و آرایش کنند. (برهان ) (ناظم الاطباء). آنچه زیب و آرایش بدان بحاصل آید. (شرفنامه ٔ منیری ). بمعنی زینت باشد و این لغت در اصل «زیب ور» بوده یعنی صاحب زیب ، «با» را حذف کردند... (انجمن آرا) ...
-
داماد
لغتنامه دهخدا
داماد. (اِ) مرد نو کدخدا یعنی مردی که تازه شادی عروسی او شده باشد و بعضی گویند این لفظ دعاست ومخفف دائم آباد است . (از غیاث ). اما قسمت اخیر قول صاحب غیاث بر اساسی نیست . خَتَن . (منتهی الارب ). صِهر. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ). شاه . (فر...
-
مفرح
لغتنامه دهخدا
مفرح . [ م ُ ف َرْ رِ ] (ع ص ) فرحت دهنده . (غیاث ) (آنندراج ). شادمانی آورنده . هر چیزی که شادمانی آورد و فرح بخشد و خوشحالی دهد. (ناظم الاطباء). فرح بخش . شادی آور. مسرت بخش . دلگشا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آوازهای خوش مفرح مثل غنا از آن استم...
-
زمرد
لغتنامه دهخدا
زمرد. [ زُ م ُرْ رُ ] (معرب ، اِ) معرب «سماراگدوس » یونانی .محمدمعین آرد: یکی از سنگهای قیمتی به رنگ سبز و آن هرچه بزرگتر باشد گرانبهاتر است . قدما می پنداشتند که نظر بر زمرد چشم افعی را کور کند. (فرهنگ فارسی معین ). از سنگهای قیمتی و با رنگی سبز و ز...
-
پیش آمدن
لغتنامه دهخدا
پیش آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) نزدیک آمدن . نزدیک شدن . تقدم . (منتهی الارب ). به حضور درآمدن . پیش روی آمدن . مقابل آمدن . اقبال . استقبال . (منتهی الارب ). جلو آمدن کسی یا چیزی را. به کسی یا چیزی نزدیک گشتن . نزدیک آمدن از جانب مقابل : عرض . (منت...