کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
که پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
که
/ke/
معنی
۱. ضمیر پرسشی که دربارۀ افراد به کار میرود؛ چه کسی؟؛ کدام فرد؟: ◻︎ که را جاودان ماندن امیّد ماند / چو کس را نبینی که جاوید ماند؟ (سعدی۱: ۵۶).
۲. شخصی که (در ترکیب با «آن»، «این»، «هر»، و ضمایر شخصی): ◻︎ وآنکه در بحر قُلزُم است غریق / چه تفاوت کند ز بارانش؟ (سعدی۲: ۴۷۱)، ◻︎ هرکه فریادرس روز مصیبت خواهد / گو در ایام سلامت به جوانمردی کوش (سعدی: ۶۳)، ◻︎ دوستان را کجا کنی محروم / تو که با دشمن این نظر داری (سعدی: ۲۰).
۳. شخصی که: ◻︎ ای که بر مرکب تازنده سواری هش دار / که خر خارکش سوخته در آبوگل است (سعدی: ۱۸۲).
۴. (حرف) قسمتی از جمله را به قسمتهای دیگر پیوند میدهد: ◻︎ ابله آن گرگی که او نخجیر با شیر افکند / احمق آن صَعوه که او پرواز با عَنقا کند (منوچهری: ۲۵)، رودی که از اینجا میگذرد از کوههای البرز سرچشمه میگیرد.
۵. (حرف) [عامیانه] برای بیان اعتراض خفیف به کار میرود: این شیر خراب است که، این لباس که باز کثیف است.
۶. (حرف) [عامیانه] برای تٲیید و تٲکید به کار میرود: که گفت پول را نمیدهم، آره؟، دیدی که.
۷. (حرف) هنگامیکه: ◻︎ آب کز سر گذشت در جیحون / چه بَدَستی، چه نیزهای، چه هزار (سعدی۲: ۷۰۰)، مرا که دید شدیداً تعجب کرد.
۸. (حرف) [عامیانه] باوجوداینکه: من که عددی نبودم خودم را بستم، ببین گردنکلفتها چقدر به جیب زدند.
۹. (حرف ربط) زیرا: ◻︎ همیگفت کاین رسم کهبد نهاد / از این دل بگردان که بس بد نهاد (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۹).
۱۰. (حرف ربط) تا: بلندشو که برویم.
۱۱. (حرف ربط) البته: ما که پیر شدیم.
۱۲. (حرف ربط) اگر: ◻︎ به رخ چو مهر فلک بینظیر آفاق است / به دل دریغ که یک ذره مهربان بودی (حافظ: ۸۸۲).
۱۳. (حرف ربط) در همان لحظه؛ ناگهان: ◻︎ همیرفت تا مرز توران رسید / که از دیدهگه دیدهبانش بدید (فردوسی۴: ۶۶۴).
۱۴. (حرف ربط) برای بیان شدت یا فراوانی چیزی قبل از فعل امر آورده میشود: جاروجنجالی راه انداخت که بیا و ببین.
۱۵. (قید، حرف اضافه) [قدیمی] بلکه: ◻︎ نه از این آمد، بالله نه از آن آمد / که ز فردوس برین وز آسمان آمد (منوچهری: ۲۰۲).
۱۶. (قید، حرف اضافه) [قدیمی] درحالیکه: ◻︎ بسی تیر و دیماه و اردیبهشت / برآید که ما خاک باشیم و خشت (سعدی۱: ۱۸۶).
۱۷. (قید، حرف اضافه) [قدیمی] ولی؛ اما: ◻︎ ای رقیب این همه سودا مکن و جنگ مجوی / برکَنَم دیده که من دیده از او برنکَنم (سعدی۲: ۵۰۷).
۱۸. (قید، حرف اضافه) [قدیمی] کجا: ◻︎ زندان خدایگان که و من که / ناگه چه قضا نمود دیدارم؟ (مسعودسعد: ۲۹۹).
۱۹. (حرف اضافه) [قدیمی] از: ◻︎ به تمنای گوشت مردن بِه / که تقاضای زشت قصابان (سعدی: ۱۱۲).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
as, but, that, when, where, whether, which, who, whom
-
جستوجوی دقیق
-
که
لغتنامه دهخدا
که . [ ک ِ ] (اِخ ) که و نواحی ، از طوایف ناحیه ٔ مکران و مرکب از 3000 خانوار است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 100).
-
که
لغتنامه دهخدا
که . [ ک ِ ] (موصول ، حرف ربط، ادات استفهام ) «که » از نظر لغوی به معانی ِ کس ، کسی که ، و مرادف «الذی » و «التی » عربی و جز اینهاست و برحسب موارد استعمال گوناگون آن در دستور زبان فارسی گاه موصول و گاه حرف ربط است و گاه دلالت بر استفهام دارد:1 - «که ...
-
که
لغتنامه دهخدا
که . [ ک ِه ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان بخش مرکزی شهرستان میانه است و 315 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
که
لغتنامه دهخدا
که . [ ک ِه ْ ] (ص ) به معنی کوچک باشد. (برهان ). به معنی کوچک . ضد «مِه » که بزرگ است ، و کهین و کهینه و کهتر بر این قیاس و کهان جمع. (آنندراج ). مردم خرد و کوچک ، مقابل «مه » که مردم بزرگ باشد. ج ، کهان . (ناظم الاطباء). اوستایی ، «کسیائو» (کوچک )....
-
که
لغتنامه دهخدا
که . [ ک ُ هََ ] (اِ) مخفف کوهه است که پیش و پس زین اسب و موجه ٔ آب و بلندی پشت شتر و گاو باشد. (برهان ) (آنندراج ). در این صورت «کهه » باید نوشت . در سیستان جایی به نام «قوهه » معرب «کهه » و «کوهه » بوده است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
که
لغتنامه دهخدا
که . [ ک ُه ْ ] (اِ) مخفف کوه ، که عربان جبل گویند. (برهان ) (آنندراج ). کوه و جبل . (ناظم الاطباء) : برکه و بالا چو چه ؟ همچون عقاب اندر هوابر تریوه راه چون چه ؟ همچو در صحرا شمال . شهید (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).ز چرخ اختر از بیم دیوانه دیوزمی...
-
که
لغتنامه دهخدا
که . [ ک َه ْ ] (اِ) مخفف کاه . (فرهنگ رشیدی ). مخفف کاه است که اسبان و شتران و گاوان خورند. (برهان ) (آنندراج ). کاه و تبن . (ناظم الاطباء) : کاهی است تباه این جهان ولیکن کَه ْ پیش خر وگاو زعفران است . ناصرخسرو.تو را بهره از علم خار است یا که مرا به...
-
که
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [پهلوی: kē] ke ۱. ضمیر پرسشی که دربارۀ افراد به کار میرود؛ چه کسی؟؛ کدام فرد؟: ◻︎ که را جاودان ماندن امیّد ماند / چو کس را نبینی که جاوید ماند؟ (سعدی۱: ۵۶).۲. شخصی که (در ترکیب با «آن»، «این»، «هر»، و ضمایر شخصی): ◻︎ وآنکه در بحر قُلزُم است غ...
-
که
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ کاه] [قدیمی] kah = کاه۱
-
که
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ مه] [قدیمی] keh کوچک؛ خرد.
-
که
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ کوه] [قدیمی] koh = کوه kuh
-
که
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (اِ.) مخفف کاه .
-
که
فرهنگ فارسی معین
(کُ) (اِمصغ .) مخفف کوه .
-
که
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) 1 - (موصول ) کلمه ای که دو قسمت جمله را به یکدیگر پیوند می دهد. 2 - (ادات استفهام ) چه کسی ¿ کی ¿
-
که
فرهنگ فارسی معین
(کِ) (ص .) کوچک ، خرد.