کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کنگرهای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
crenulation lineation
خطوارگی کنگرهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] نوعی خطوارگی که ویژگی آن وجود لولاهای چینهای کوچک یا کنگرههایی است که در ایجاد رَخ کنگرهای مؤثر هستند
-
crenulation cleavage
رَخ کنگرهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] رَخی ناشی از سوگیری ترجیحی لایههای سنگ یا دانههای کانی که براثر چینخوردگی ریزمقیاس به وجود میآید
-
crenulate
ریزکنگرهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ویژگی برگی که لبۀ آن دارای دالبرهای بسیار کوچک باشد
-
کنگره دار
لغتنامه دهخدا
کنگره دار. [ ک ُ گ ُ رَ / رِ ] (نف مرکب ) شرفه دار. (ناظم الاطباء): شَرفاء؛ خانه ٔ کنگره دار. (از منتهی الارب ).
-
کنگره زن
لغتنامه دهخدا
کنگره زن . [ ک ِ گ ِ رَ / رِ زَ ] (نف مرکب ) ساززن . مطرب . نواگر : با شیخان و نومالان و فالگیران ومرده شویان و کنگره زنان و شطرنج بازان و دولتخوردگان و بازماندگان خاندانهای قدیم و دیگر فلک زدگان صحبت مدارید. (عبید زاکانی ). رجوع به کنگر و کنگره شود.
-
castellanus
کنگرهدار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ابری که در بعضی از قسمتهای آن برجستگیهای کومهای به شکل برجهای کوچک دیده میشود که به ابر نمای کنگرهای میدهد؛ این برجها که ارتفاع بعضی از آنها از پهنایشان بیشتر است با یک پایۀ مشترک به هم مرتبطاند و به نظر میآید در ردیفهایی مرتب ...
-
کنگره دار
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص مر.) دندانه دار.
-
دبیرخانه کنگره
دیکشنری فارسی به عربی
أمانة المؤتمر
-
ای
واژگان مترادف و متضاد
ایا، هان، های، هلا
-
ای
فرهنگ فارسی عمید
(قید، شبه جمله) [عربی] [قدیمی] 'ay یعنی.
-
ای
فرهنگ فارسی عمید
(حرف) [عربی: اَی] 'ey ۱. حرف ندا که پیش از اسم و صفت درمیآید: ای مرد، ای پسر، ای جوانمرد، ای دلاور.۲. حرفی که برای تقریب و تخمین میآید: ای سیصد چهارصد تومان میارزد.۳. (شبه جمله) حرفی که برای تحسین میآید.۴. (شبه جمله) برای اظهار انزجار یا نارض...
-
آی
فرهنگ فارسی عمید
(شبهجمله) 'āy ۱. برای اظهار درد به کار میرود: آی سرم.۲. (حرف ندا) برای مخاطب ساختن به کار میرود: آی بچه! چه کار میکنی؟.۳. برای دعوت به کار میرود: آی بستنی.۴. برای بیان افسوس و حسرت به کار میرود: آی دریغ، آی دریغا.۵. برای هشدار به کار میرود...
-
آی
فرهنگ فارسی معین
(صت .) حرف ندا.
-
آی
فرهنگ فارسی معین
(اِصت .) 1 - کلمه ای است نشانة درد. 2 - کلمه ای است نشانة حسرت و دریغ .
-
ای
فرهنگ فارسی معین
(اِ یا اَ) [ ع - فا. ] (صت . حر.) علامت ندا است که پیش از اسم درآید: ای حسن ، ای پسر.