کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کنندگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کنندگی
/konandegi/
معنی
کننده بودن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کنندگی
لغتنامه دهخدا
کنندگی . [ ک ُ ن َن ْ دَ/ دِ ] (حامص ) حالت و کیفیت کننده . فاعلیت . (فرهنگ فارسی معین ) : و اما کننده ، نه علتی وی از بهر کنندگی است . (دانشنامه از فرهنگ فارسی ایضاً).
-
کنندگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) konandegi کننده بودن.
-
واژههای مشابه
-
خسته کنندگی
لغتنامه دهخدا
خسته کنندگی . [ خ َ ت َ / ت ِ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت خسته کردن . واماندگی . درماندگی . در تعب افتادگی . (یادداشت مؤلف ).
-
suspending power
توان تعلیقکنندگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] در محلولهای دارای عامل سطحفعال، اثربخشی برخی مواد مشخص که به تعلیق ذرات نامحلول در حلاّل منجر میشود
-
جستوجو در متن
-
مقومی
فرهنگ فارسی معین
(مُ قَ وِّ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - راست کنندگی ، قایم کنندگی . 2 - قیمت کنندگی ، ارزیابی . 3 - تقویم نویسی .
-
خلاقی
لغتنامه دهخدا
خلاقی . [ خ َل ْ لا ] (حامص ) حالت خلق کنندگی . آفرینندگی .
-
کردگی
لغتنامه دهخدا
کردگی . [ ک َ دَ/ دِ ] (حامص ) عاملیت . فاعلیت . کنندگی : ز گردش شود کردگی آشکارنشان است پس کرده بر کردگار.اسدی (گرشاسبنامه ).
-
pinpoint rusting
زنگزدگی سرسوزنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[خوردگی] نوعی زنگزدگی نقطهنقطه در محلهایی که پوشش و ضخامت و قدرت محفاظتکنندگی کافی وجود ندارد
-
barrier pigment
رنگدانۀ سدکننده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[خوردگی] رنگدانهای به شکل پرک که برای افزایش قدرت حفاظتکنندگی آسترهای سدکننده به کار میرود
-
کوکایین
فرهنگ فارسی معین
(کُ) [ فر. ] (اِ.) ماده ای است بی بو و تلخ که از برگ درخت کوکا استخراج می شود، خاصیت بیهوش کنندگی دارد. مصرف زیاد آن اعتیادآور است .
-
خمانندگی
لغتنامه دهخدا
خمانندگی . [ خ َ ن َن ْ دَ / دِ ] (حامص ) عمل خماندن . خم کنندگی .
-
آب اکسیژنه
فرهنگ فارسی معین
(اُ ژِ نِ) [ فا - فر. ] (اِ.) مایعی که خاصیت اکسید کنندگی قوی دارد و برای رنگ بری و ضدعفونی کردن به کار می رود، پراکسید هیدروژن .
-
صابونی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به صابون) [معرب. فارسی] sābuni ۱. چیزی که به کف صابون آغشته شده است.۲. (اسم، صفت) صابونساز؛ صابونفروش.۳. (زیستشناسی) ویژگی هریک از گیاهانی که مانند صابون خاصیت پاککنندگی دارند.