کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کنشتو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کنشتو
/kanaštu/
معنی
چوبی که برای شستن جامه و پارچه به کار میرود؛ اشنان: ◻︎ ایمن بزی اکنون که بشستم / دست از تو به اشنان و کنشتو (شهیدبلخی: شاعران بیدیوان: ۳۵).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کنشتو
لغتنامه دهخدا
کنشتو. [ ک َ ن َ ] (اِ) غوره باشد که انگور نارسیده است و به عربی حصرم خوانند. (برهان ). غوره را گویند و آن را به تازی حصرم خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). اسم فارسی حصرم است . (فهرست مخزن الادویه ). غوره ٔ انگور. (ناظم الاطباء). کنشو. انگور نارسیده . غوره...
-
کنشتو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کنشتوک، کنستو› [قدیمی] kanaštu چوبی که برای شستن جامه و پارچه به کار میرود؛ اشنان: ◻︎ ایمن بزی اکنون که بشستم / دست از تو به اشنان و کنشتو (شهیدبلخی: شاعران بیدیوان: ۳۵).
-
جستوجو در متن
-
کنشو
لغتنامه دهخدا
کنشو. [ ک َ ] (اِ) به معنی غوره که انگور خام است . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به کنشتو شود.
-
کنشتوک
لغتنامه دهخدا
کنشتوک .[ ک َ ن َ ] (اِ) به معنی کنشتو و آن گیاهی باشد که بدان جامه شویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) : تو خوش بنشین که اعدای تو شستندز ملکت دل به صابون کنشتوک .فخری اصفهانی (از آنندراج ).
-
چوبک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čubak ۱. (زیستشناسی) ریشۀ گیاه اشنان که آن را پس از خشک کردن میکوبند و در شستن پارچه و لباس به کار میبرند؛ چوبک اشنان؛ جوغان؛ بیخ؛ کنشتو؛ کنشتوک؛ غسلج.۲. [مصغرِ چوب] چوب کوچک.۳. چوب کوتاه و باریک که با آن طبل میزنند.
-
کنستو
لغتنامه دهخدا
کنستو. [ ک َ ن َ ] (اِ) اشنان باشد و آن گیاهی است که با بیخ آن جامه شویند و بعضی گویند کنستو، رستنیی باشد شبیه به اشنان و آن بیشتر در ولایت یمن و فرغانه روید و به عربی محلب خوانند. (برهان ) (آنندراج ). کنشتو. کنشتوک . نوعی اشنان . (فرهنگ فارسی معین )...
-
علی قرط اندکانی
لغتنامه دهخدا
علی قرط اندکانی . [ ع َ ی ِ ق َ طِ اَ دُ ] (اِخ ) یکی از شعرای قرن چهارم و پنجم هَ . ق . است و ابیات ذیل از وی در لغت فرس اسدی (چ عباس اقبال ) به عنوان شاهد آمده است :ذیل لغت «پالیک » بمعنی پای افزار:از خز و پالیک آنجای رسیدم که همی موزه ٔ چینی میخوا...
-
محلب
لغتنامه دهخدا
محلب . [ م َ / م ِ ل َ ] (اِ) درختی است مانند درخت بید و گل وی سپید بود و ثمر آن را حب محلب خوانند. محلب بهترین دست شویها است .از شاخ وی تازیانه کنند از جهت بوی خوب او که در دست بماند. (از اختیارات بدیعی ). لیث گوید آن چیزی است که دانه ٔ او در عطرها ...
-
امرود
لغتنامه دهخدا
امرود. [ اَ ] (اِ) در پهلوی ارموت و انبروت . (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). در آستارا آرموت . در منجیل ، هومرو . در شفارود، اومبرو گویند. (ازجنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 238) . گلابی . (فرهنگ فارسی معین ). قسمی از گلابی . (ناظم الاطباء). کمثری . (منته...
-
ایمن
لغتنامه دهخدا
ایمن . [ م ِ ] (از ع ، ص ) تلفظ فارسی آمِن عربی . در امن و در امان . محفوظ. مصون . (فرهنگ فارسی معین ). بی خوف و بی دهشت و بی ترس ، ممال آمِن که اسم فاعل است از امن و این استعمال فارسیان است نه تازیان و با لفظ شدن و نشستن مستعمل است . (از آنندراج ).ب...
-
غوره
لغتنامه دهخدا
غوره . [ رَ / رِ ] (اِ) انگور نارسیده که مزه ٔ ترش دارد. (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) . حِصرِم . (فرهنگ اسدی ) (مهذب الاسماء). حصرم و انگور نارسیده ٔ ترش . (نسخه ٔ دیگر از فرهنگ اسدی ). نارسیده ٔ انگور. انگور خام . انگور یا خرمای نارس که هنوز ترش باش...
-
زیستن
لغتنامه دهخدا
زیستن . [ ت َ ] (مص ) عمر کردن . ماندن . مقابل مردن . اعاشه . زنده بودن . حیات . حیوة. بقاء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زندگانی کردن . عمر کردن . (فرهنگ فارسی معین ). معروف . (آنندراج ). زندگانی کردن . عمر کردن . ماندن و بازماندن . تعیش کردن و سال کر...
-
دست شستن
لغتنامه دهخدا
دست شستن . [ دَ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) شستن دست . غسل ید. آب بر دست ریختن و آلودگی از آن بردن .- دست شستن به خون خویشتن ؛ با خون خود بازی کردن . خود را در معرض کشتن و هلاک آوردن :خلاف رای سلطان رای جستن به خون خویش باشد دست شستن . سعدی . || کنایه از ن...
-
اشنان
لغتنامه دهخدا
اشنان . [ اُ / اِ ] (اِ) جوالیقی گوید معرب از فارسی است . و ابوعبیده گفته است به دو لغت (لهجه ) تلفظ شود (ضم و کسر) و آنراحُرُض خوانند. همزه ٔ آن اصلی است زیرا اگر آنرا زاید بگیریم دیگر حروف اصلی بنای آن ، کلمه ای تشکیل نمیدهد و نون بمنزله ٔ لام آن ا...