کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کنش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کنش
/koneš/
معنی
کردار؛ کار: ◻︎ به گفتار گرسیوز بدکنشت / بهنوی درختی ز کینه بکشت (فردوسی۲: ۶۶۴).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. رفتار، عمل، فعل
۲. خو، رسم، عادت
دیکشنری
act, action, deed, function, operation, practice
-
جستوجوی دقیق
-
کنش
لغتنامه دهخدا
کنش . [ ک َ ] (ع مص ) رشته ٔ گلیم بافتن . (منتهی الارب ). تافتن رشته ٔ گلیم . (ناظم الاطباء). تافتن اطراف گلیم را. (از اقرب الموارد). || نرم ساختن مسواک درشت را. (منتهی الارب ). نرم کردن مسواک خشن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
کنش
لغتنامه دهخدا
کنش . [ ک ُ ن ِ ] (اِمص ، اِ) کردار، خواه کردار نیک باشد و خواه کردار بد. (برهان ). کردار و عمل . (غیاث ) (از انجمن آرا). کردار، چنانکه گویند: «بدکنش » یعنی ، بدکردار. (فرهنگ رشیدی ). کردار. (فرهنگ جهانگیری ). کنشت . کار و عمل . (آنندراج ). فعل . (فر...
-
کنش
لغتنامه دهخدا
کنش . [ک َ ن ِ ] (اِمص ) کندن . کندگی . برکشیدگی و از بیخ برآوردگی . (ناظم الاطباء). || کینه . (غیاث ).
-
کنش
واژگان مترادف و متضاد
۱. رفتار، عمل، فعل ۲. خو، رسم، عادت
-
کنش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [پهلوی: kunišn] ‹کنشت، کنشن، کنیش› koneš کردار؛ کار: ◻︎ به گفتار گرسیوز بدکنشت / بهنوی درختی ز کینه بکشت (فردوسی۲: ۶۶۴).
-
کنش
فرهنگ فارسی معین
(کُ نِ) (حامص .) عمل ، کردار.
-
کنش
دیکشنری فارسی به عربی
عمل , فعل
-
واژههای مشابه
-
action variable
متغیر کنش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] انتگرالی زمانی که تحول سامانۀ فیزیکی را در فضای فاز نشان میدهد متـ . انتگرال کنش action integral
-
unity of action
وحدت کنش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون، هنرهای نمایشی] یکی از وحدتهای سهگانۀ نظام نمایش ارسطویی که براساس آن کنش نمایش بر پایۀ یک پِیرنگ مشخص پیریزی میشود
-
agonist
همکنش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] 1. دارویی که موافق با اثر داروی دیگر عمل کند 2. عضلهای که باعث شروع حرکت در بدن شود
-
action 4
کنش 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] 1. اثرگذاری نیرو بر جسم 2. انتگرال زمانی مـربوط به تحـول هـر سامانۀ فیزیکی در فضای مکان ـ تکانه
-
performance 2
کنش 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] ← کنش زبانی
-
community action
کنش اجتماع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جامعهشناسی] کنش هدفمند اجتماع برای احقاق حقوق یا مقابله با تهدیدهایی که علیه آن صورت میگیرد
-
کنشپذیر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] ← پذیرا