کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کندک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کندک
/kondak/
معنی
ریزۀ نان؛ پارۀ نان؛ نان ریزشده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
ditch, hole
-
جستوجوی دقیق
-
کندک
لغتنامه دهخدا
کندک . [ ک َ دَ ] (اِ) حفره : اُکرَه ؛ کندکی که در آن آب جمع شود. (منتهی الارب ). و رجوع به کندگ و کنده شود.
-
کندک
لغتنامه دهخدا
کندک . [ ک ُ دَ] (اِ) نان ریزه شده و پاره پاره . (برهان ) (آنندراج ).ریزه ریزه و پاره پاره ٔ نان . (انجمن آرا). نان ریزه . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ). نان ریزریز کرده . (ناظم الاطباء). || غوزه . جوزق . جوزقه ٔ پنبه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)...
-
کندک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kondak ریزۀ نان؛ پارۀ نان؛ نان ریزشده.
-
کندک
فرهنگ فارسی معین
(کُ دَ) (اِ.) نان ریزریز شده ، نان پاره پاره .
-
جستوجو در متن
-
خندق
فرهنگ واژههای سره
کندک
-
چناران
لغتنامه دهخدا
چناران . [ چ ِ ] (اِخ ) (چنار). دهی است جزء دهستان سیاهرود بخش حومه ٔ شهرستان دماوند که در 13 هزارگزی باختر دماوند و 500 گزی جنوب راه شوسه ٔ رودهن به فیروزکوه واقع است .کوهستانی و سردسیر است و 350 تن سکنه دارد. آبش از قنات . محصولش غلات ، لوبیا، سیب ...
-
پشوتن
لغتنامه دهخدا
پشوتن . [ پ َ ت َ ] (اِخ ) در اوستا فقط یک بار به اسم پشوتن (پشوتنو) برمی خوریم آنهم در ویشتاسپ یشت که معمولاً در جزو اوستای حالیه نوشته نشده است در فرگرد اول یشت مذکور در فقره ٔ 4 زرتشت به کی گشتاسب دعا کرده گوید: «بکند که تو از ناخوشی و مرگ ایمن بش...
-
کنده
لغتنامه دهخدا
کنده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف ) صفت مفعولی از «کندن » (حفر کردن . برآوردن خاک زمین را چنانکه گودالی یا دخمه ای یا خانه ای و مانند آن آماده گردد) : و آنجا [ به سمنگان در خراسان ] کوههاست از سنگ سپید چون رخام ، و اندر وی خانه های کنده است و مجلسها و کوش...
-
ک
لغتنامه دهخدا
ک . (حرف ) حرف بیست و پنجم از الفبای فارسی و بیست و دوم از حروف هجای عرب و یازدهم از حروف ابجد و نام آن کاف است . و در حساب جُمَّل آن را بیست گیرند و برای تشخیص از کاف پارسی یا «گ » آن را کاف تازی و کاف عربی گویند، و آن از حروف مصمته و مائیه و هم از ...