کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کندوره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کندوره
/kandure/
معنی
سفرۀ چرمی بزرگ.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کندوره
لغتنامه دهخدا
کندوره . [ ک َ رَ / رِ ] (اِ) سفره ٔ چرمین . (برهان ) سفره باشد. (صحاح الفرس ). سفره ای بزرگ که آن را دستار خوان می گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). دستار خوان . سفره . کندوری .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || پیش انداز و آن پارچه ای باشد که در پیش سفره...
-
کندوره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کندوری› kandure سفرۀ چرمی بزرگ.
-
کندوره
فرهنگ فارسی معین
(کَ رَ یا رِ) (اِ.) 1 - سفره ، سفرة چرمین . 2 - پیش بند.
-
جستوجو در متن
-
کندوری
فرهنگ فارسی معین
(کُ دُ) (اِ.) نک کندوره .
-
گندور
لغتنامه دهخدا
گندور. [ گ َ ] (اِ) سفره ٔ چرمین و پیش انداز یعنی پارچه ای که در سر سفره و میز به روی زانوها گسترند تا چیزی از خوردنی به روی دامن و بر زمین نریزد. (ناظم الاطباء: کندوره ). کندوره . رجوع به همین کلمه و رجوع به گندوره و گندوری و گندوله شود. || میز بزرگ...
-
گندوره
لغتنامه دهخدا
گندوره . [ گ َ رَ / رِ ] (اِ) کندوره . گندور. گندوری . گندوله . رجوع به هر یک از کلمات مذکور شود.
-
گندوری
لغتنامه دهخدا
گندوری . [ گ َ ] (اِ) سفره ای که بالای تخته ٔ میز بگسترند. (آنندراج ) (اشتینگاس ). کندوره . گندور. گندوره . گندوله . رجوع به هر یک از کلمات مذکور شود.
-
کندوری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kanduri = کندوره: ◻︎ گشاده درِ هر دو آزادهوار / میان کوی کندوری افکنده خوار (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۱).
-
گندوله
لغتنامه دهخدا
گندوله . [ گ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) کندوره . گندور. گندوره . گندوری . رجوع به هر یک از کلمات مذکور شود. || سبدی که در آن حبوب و غله نگه دارند. (آنندراج ).
-
ابورجاء
لغتنامه دهخدا
ابورجاء. [ اَ رَ ] (ع اِ مرکب ) سُفره . (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). کندوری . بساطالرحمة. (السامی فی الاسامی ). کندوره .دستارخوان . دسترخوان . سماط. دست خوان . نَطع. سارق .
-
دستارخوان
لغتنامه دهخدا
دستارخوان . [ دَ خوا / خا ] (اِ مرکب ) دسترخوان . سفره ٔ دراز.(برهان ) (انجمن آرا). سفره ٔ چهارگوشه . (شرفنامه ٔ منیری ). سفره ، و در لهجه ٔ شوشتر «دسارخوان » گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). سفره ، زیرا که آنرا بر بالای خوان کرده در مجلس آرند، ...
-
کندر
لغتنامه دهخدا
کندر. [ ک ُ دُ ] (اِ) صمغی است که آن را مصطکی خوانند و بعضی گویند مصطکی هم نوعی از کندر است و کندر لبان [ لوبان ] باشد. و بعضی گویند کندر درختی است شبیه به درخت پسته لیکن باری و میوه ای و تخمی ندارد. صمغ آن را به نام آن درخت خوانند و صمغالبطم همان اس...