کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کنده کار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کنده وش
لغتنامه دهخدا
کنده وش . [ ک َ دَ / دِ وَ ] (اِ مرکب ) راه سنگلاخ . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
کنده ها
لغتنامه دهخدا
کنده ها. [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان دالایی است که در بخش خمین شهرستان محلات واقع است و 441 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
stump diameter
قطر کُنده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] قطر باپوست یا بیپوست درخت در محل ارتفاع کُندۀ درخت، سی سانتیمتر بالای سطح زمین
-
stumpwood
کُندهچوب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] چوب موجود در کندۀ درخت
-
grub out, grubbing
کندهکنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] بیرون کشیدن یا پاکسازی زمین از کنده یا ریشه ازطریق نمایانسازی و قطع ریشه
-
grapple, log grapple
کُندهگیر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] ابزاری که به سر جرثقیل وصل میشود و دارای یک جفت انبر بزرگ است و از آن برای بلند کردن و جابهجایی کنده استفاده میشود
-
زمین کنده
لغتنامه دهخدا
زمین کنده . [ زَ ک َدَ / دِ ] (اِ مرکب ) یک نوع ریشه ٔ مأکول . (ناظم الاطباء). || (ن مف مرکب ) کنده شده از زمین .
-
کنده کاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) kandekāri عمل کندن و نقشونگار انداختن روی سنگ، چوب، یا فلز؛ کندهگری.
-
کنده گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹کندهکار› [قدیمی] kandegar کسی که بر روی فلز، چوب، یا چیز دیگر کندهکاری میکند.
-
کنده گری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] kandegari شغل و عمل کندهگر؛ کندهکاری.
-
پوست کنده
فرهنگ فارسی معین
(کَ دِ) (ص مف .) کنایه از: صریح ، بی پرده .
-
کنده کاری
فرهنگ فارسی معین
(کَ دِ) (حامص .) حکاکی روی چوب ، فلز و غیره . حکاکی .
-
جفا کنده
لغتنامه دهخدا
جفا کنده . [ ج َ ک َ دِ ] (اِخ ) از رودخانه هائی است که بخلیج استرآباد در کنار دریای خزر میریزد. (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد صص 97 - 99).
-
جفا کنده
لغتنامه دهخدا
جفا کنده . [ ج َ ک َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان انزان بخش بندرگز شهرستان گرگان . واقع در 4هزارگزی جنوب بندرگز و هزارگزی شمال شوسه ٔ گرگان - بهشهر. دشت ، معتدل و مرطوب است و سکنه ٔ آن 1025 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن برنج و غلات و پنبه و کنجد...
-
دم کنده
لغتنامه دهخدا
دم کنده . [ دُ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که دم او را کنده باشند. کنده دم . || ضرب دیده . شکست خورده . صدمه یافته . موهون . خوار. که شکست یافته و سخت درصدد جبران و انتقام است . (از یادداشت مؤلف ) : اینجا قومی اند نابکار و بیمایه و دم کنده . (تاریخ ب...