کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کندمند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کندمند
/kandmand/
معنی
۱. ویران؛ خراب.
۲. پریشان.
۳. ویژگی عمارتی که فروریخته و ویران شده باشد: ◻︎ وگرنه شود بوم ما کندمند / از اسفندیار آن بدِ بدپسند (فردوسی: ۵/۳۹۷)، ◻︎ مادرِ بسیارفرزندی ولیک / خوار داریشان همیشه کندمند (ناصرخسرو: ۴۳۴).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کندمند
لغتنامه دهخدا
کندمند. [ ک َ م َ] (ص مرکب ) عمارتی را گویند که خراب شده و از هم ریخته باشد. (برهان ). از توابعند یعنی کنده شده و خراب گشته . (انجمن آرا) (آنندراج ). بنای خراب شده ٔ ازهم ریخته . (ناظم الاطباء). خرابه و ویران . (از فهرست ولف ). خراب شده و فروریخته . ...
-
کندمند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kandmand ۱. ویران؛ خراب.۲. پریشان.۳. ویژگی عمارتی که فروریخته و ویران شده باشد: ◻︎ وگرنه شود بوم ما کندمند / از اسفندیار آن بدِ بدپسند (فردوسی: ۵/۳۹۷)، ◻︎ مادرِ بسیارفرزندی ولیک / خوار داریشان همیشه کندمند (ناصرخسرو: ۴۳۴).
-
کندمند
فرهنگ فارسی معین
(کَ مَ) (ص مر.) ویران ، بنای خراب شده .
-
جستوجو در متن
-
کند و مند
لغتنامه دهخدا
کند و مند. [ ک َ دُ م َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) از قبیل توابعند یعنی خراب و ویران و کنده شده . (فرهنگ رشیدی ) : کدام باره که نفکند زنده پیل تو شاه کنون رسوم دیار است و کندومند اطلال . عنصری (دیوان چ قریب ص 204).رجوع به کندمند شود.
-
بدپسند
لغتنامه دهخدا
بدپسند. [ ب َ پ َ س َ ] (نف مرکب ) کسی که برای کسی بدی پسندد و نیکویی نخواهد. (انجمن آرا) (آنندراج ). که بدها پسندد. (یادداشت مؤلف ) : وگرنه شود بوم ما کندمندز اسفندیار آن یل بد پسند. فردوسی .بدپسند آمدست خوی کنیزتو شنیدم که بدپسندی نیز. نظامی .در آ...
-
مند
لغتنامه دهخدا
مند. [ م َ ](پسوند) یعنی خداوند، با کلمه ٔ دیگر ترکیب کنند و تنها مستعمل نشده چون مستمند و دردمند و روزی مند و آزمند و آه مند. (فرهنگ رشیدی ). به معنی صاحب و خداوند باشد و بیشتر در آخر کلمات آید، همچو دولتمند؛ یعنی صاحب دولت و ارجمند؛ یعنی صاحب و خدا...