کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کندز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کندز
/kondez/
معنی
قلعۀ کهن؛ دژ کهن: ◻︎ گه در آن کندز بلند نشین / گه بدین بوستان چشم گشای (رودکی: ۵۲۹).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کندز
لغتنامه دهخدا
کندز. [ ک ُ دِ ] (اِ مرکب ) مخفف کهن دز است که قلعه ٔ کهنه باشد. (برهان ). مخفف کهن دژ است و کهن دژ به معنی قلعه و شهر قدیم است عموماً. (آنندراج ) کهن دز و دژ و قلعه ٔ کهنه . (ناظم الاطباء). || کوشک و بالاخانه ٔ کهنه . (برهان ).
-
کندز
لغتنامه دهخدا
کندز. [ ک ُ دِ ] (اِخ ) شهری بوده در توران ، آبادکرده ٔ فریدون و اکنون بیکند گویندش . (برهان ). و رجوع به کُندُز شود.
-
کندز
لغتنامه دهخدا
کندز. [ ک ُ دُ ] (اِخ ) نام شهری بوده آبادکرده ٔ جمشید و پای تخت فریدون هم بوده است و معرب آن قندز است . (برهان ). مخفف «کهن دز» (دژکهن ) = قهندز = قندز (مخفف ). «کندز» یعنی کهن دز و این دژ شهری باشد. رودکی (سمرقندی ) گفت : گه بر آن کندز بلند نشین گه...
-
کندز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ کهندز] ‹قهندز، قندز› [قدیمی] kondez قلعۀ کهن؛ دژ کهن: ◻︎ گه در آن کندز بلند نشین / گه بدین بوستان چشم گشای (رودکی: ۵۲۹).
-
کندز
فرهنگ فارسی معین
(کُ نْ دِ) (اِمر.) قلعة کهن ، دژ کهن .
-
جستوجو در متن
-
ازگل
لغتنامه دهخدا
ازگل . [ اَ گ ِ ] (اِ) ازگیل . و در لاهیجان ، کلاردشت و گرگان بنام کُنوس ، کُنُس ، کُندُز، و در کتول باسم کُندُس نامیده میشود. و رجوع به ازگیل شود.
-
پهلوانی سخن
لغتنامه دهخدا
پهلوانی سخن . [ پ َ ل َ س ُ خ َ ] (اِ مرکب ) سخن پهلوی . زبان پهلوی . || (ص مرکب ) که بپهلوی سخن گوید. که سخن و زبان پهلوی داند : یکی پیر بد پهلوانی سخن بگفتار و کردار گشته کهن . فردوسی .ورا نام کندز بدی پهلوی اگر پهلوانی سخن بشنوی .فردوسی .
-
چانچو
لغتنامه دهخدا
چانچو. (اِ مرکب ) قطعه چوب مقعر شکافدار که مخصوص بدوش بردن دو سطل آب است . قطعه چوب خمیده ای که بر شانه می نهند و از هر سر آن سطل آبی می آویزند و بدان وسیله دو سطل پر آب را از محلی به محلی میبرند . کُندَز در لهجه اهالی جنوب ایران .
-
واداد
لغتنامه دهخدا
واداد. (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) برگشتن . (آنندراج ) : زاهد ار منعت کند از عاشقی گو طریق عشق را واداد نیست . اسیری لاهیجی (از آنندراج ).کی بهره برد ز عاشقانت زاهد که کندز عشق واداد. اسیری لاهیجی (از آنندراج ).این شاهد برای معنی برگشتن مناسب نیست بل...
-
ازگیل
لغتنامه دهخدا
ازگیل . [ اَ ] (اِ) درختچه ای که در همه ٔ جنگلهای شمالی حتی ارسباران وگلی داغ و گردنه ٔ چناران میروید. حدّ سفلای آن سواحل آستارا و حد علیا، کتول در ارتفاع 2000 گزی . (گااوبا). ازگِل . نلکه . زعرور. سِر (در آستارا). زِر. تُرسه سِر (در طوالش ). فَتَر (...
-
نصرت
لغتنامه دهخدا
نصرت . [ ن ُ رَ ] (اِخ ) سلطان حسین طالشی گیلانی مشهور به سلطان بیگ بن پناه بیگ ، از خدمتگزاران امرای عهد قاجار و از شاعران قرن سیزدهم است ، مدتی در شیراز بوده سپس به تهران آمده و سرانجام به گیلان بازگشته و به روایت هدایت «از فحول شعرای این عهد بوده ...
-
نشست کردن
لغتنامه دهخدا
نشست کردن . [ ن ِ ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نشستن : نشست کرده است ؛ یعنی نشسته است . (آنندراج از سفرنامه ٔ شاه ایران ) : بر گنج نشست کرد حجت جان کرده منقّا و دل مصفا. ناصرخسرو. || اقامت کردن . مستقر شدن . مسکن کردن : نشست اندر آن شهر از آن کرده بودکه ک...
-
قندز
لغتنامه دهخدا
قندز. [ ق ُ دُ ] (اِ) نام جانوری است شبیه به روباه و بعضی گویندجانوری است شبیه به سگ و در ترکستان بسیار است و بعضی دیگر گویند سگ آبی است و آش بچه ها که جُند بیدسترباشد، خصیه ٔ اوست . (برهان ). قندز = قندوز ترکی . (فهرست مخزن الادویه ) قندس . (فرهنگ د...
-
هزاره
واژهنامه آزاد
هزاره (فتح ها) یک قوم بومی افغانستان است که بیشتر در مناطق مرکزی افغانستان به نام هزاره جات زندگی می کنند. هیونتسینگ، زائر بودایی چینی، در قرن ششم میلادی به بامیان سفر کرد و از دیدن مردمانی با چهرۀ چینی در آنجا شگفت زده شد و انها را هوساله (خوشدل، خو...