کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کنجد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کنجد
/konjed/
معنی
۱. دانۀ روغنی کوچکی که از آن روغن گرفته میشود.
۲. گیاه یکسالۀ این دانه با گلهای سفید یا قرمز.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کنجد
لغتنامه دهخدا
کنجد. [ ک ُ ج ِ / ج َ ] (اِ) تخمی است معروف که از آن روغن گیرند بهندی آنر تِل گویند. (آنندراج ) (غیاث ). سمسم . (منتهی الارب ). اسم فارسی سمسم است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ). جلجلان . سمسم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گیاهی است از...
-
Sesamum
کنجد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] سردهای از کنجدیان که در نقاط گرمسیری آسیا میرویند و دارای دانههای خوراکی سرشار از روغن هستند
-
کنجد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) konjed ۱. دانۀ روغنی کوچکی که از آن روغن گرفته میشود.۲. گیاه یکسالۀ این دانه با گلهای سفید یا قرمز.
-
کنجد
فرهنگ فارسی معین
(کُ جِ) (اِ.) از گیاهان دو لپه ای روغنی است که از دانة آن روغن گرفته می شود و در صنایع مختلف از جمله صابون سازی مصرف می شود.
-
کنجد
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: konǰi طاری: konǰik طامه ای: kunǰit طرقی: konǰi کشه ای: kunǰid نطنزی: konǰi
-
کنجد
لهجه و گویش تهرانی
دانه روغنی ریز که روی نان مزنند
-
واژههای مشابه
-
کنجد سیاه
لغتنامه دهخدا
کنجد سیاه . [ ک ُ ج ِ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) گیاهی است از تیره ٔ نعناعیان و از دسته ٔ علف گربه ها که یک ساله است و دارای گلهای آبی و گاهی زرد است . از دانه های سیاه رنگ و ریز این گیاه روغن خشک شونده ای حاصل می شود که علاوه بر آنکه در برخی نقاط ب...
-
ارده ٔ کنجد
لغتنامه دهخدا
ارده ٔ کنجد. [ اَ دَ / دِ ی ِ ک ُ ج ِ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) مالیده ای است از کنجد که با رطب و دوشاب خورند. (شمس اللغات ). لکد. (دهار). حلواارده : فصل تاسع قدمی نه بدکان بقال کام خود از رطب و ارده ٔ کنجد بردار.بسحاق اطعمه .
-
جستوجو در متن
-
بزیشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] ba(o)ziše اردۀ کنجد؛ تفالۀ کنجد.
-
سمسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] semsem کنجد؛ دانۀ کنجد.
-
sesame
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کنجد، بوته کنجد، سمسم
-
sesames
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ساندیس، کنجد، بوته کنجد، سمسم
-
ساج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] sāj مرغ کنجدخوار؛ کنجدخوارک؛ کنجدخواره.