کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کنجار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کنجار
/konjār/
معنی
تفالۀ روغنگرفتۀ کنجد یا دانۀ دیگر که به عنوان خوراک دام مصرف میشود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
dregs, dross
-
جستوجوی دقیق
-
کنجار
لغتنامه دهخدا
کنجار. [ ک ُ ] (اِ) نخاله و ثفل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آن را کشیده باشند (برهان ). کنجاره . کنجال . کنجاله . نخاله ٔ کنجد و امثال آن که روغن آن را کشیده باشند و ثفل آن باقی مانده باشد. (از فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ).کنجاره . کُسبَه . (صحاح الفرس )....
-
کنجار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کنجال، کنجاره، کنجاله، کنجواره› [قدیمی] konjār تفالۀ روغنگرفتۀ کنجد یا دانۀ دیگر که به عنوان خوراک دام مصرف میشود.
-
واژههای مشابه
-
کُنجار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] ← کُنجار لوبیاروغنی
-
soya meal
کُنجار لوبیاروغنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] موادی که پس از روغنکشی از دانههای لوبیاروغنی باقی میماند و در تهیۀ غذا از آن استفاده میشود متـ . کُنجار
-
جستوجو در متن
-
کنجیده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] konjide = کنجار
-
کنجاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] konjāre = کنجار: ◻︎ رفتهست پاک روغن از این زیتون / جز دانه نیست مانده و کنجاره (ناصرخسرو: ۲۹۷).
-
کنجاره
فرهنگ فارسی معین
(کُ رَ یا رِ) (اِ.) نخاله و ثفل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند. کنجار و کنجال و کنجاله نیز گویند.
-
کنجارق
لغتنامه دهخدا
کنجارق . [ ک ُ رَ ] (اِ) کُسب فارسی است و بعض عرب (اهل سواد) کسب را کسبج نامند و آن کنجاره ٔ روغن است و ابومنصور گوید کسب معرب است و اصل آن «کُشب » فارسی است و شین قلب به سین شده است چنانکه شاهپور را سابور گویند... (از المعرب جوالیقی ص 285). رجوع به ...
-
کنجال
لغتنامه دهخدا
کنجال . [ ک ُ ] (اِ) کنجاره . (فرهنگ جهانگیری ). به معنی کنجاره است که ثفل روغن کشیده باشد. (برهان ) (آنندراج ). نخاله و ثفل هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند مانند تخم کنجد و بزرک و جز آن . (ناظم الاطباء) : بس پند پذیرفتم و این شعر بگفتم از من بدل خ...
-
کنجاله
لغتنامه دهخدا
کنجاله . [ ک ُ ل َ / ل ِ ] (اِ) به معنی کنجال است که نخاله ٔ کنجد و هر تخم روغن گرفته باشد. (برهان ) : سعد دین برد کاه آخور مانیمه ای کاه و نیمه کنجاله . سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 369).رجوع به کنجال و کنجار و کنجاره شود.
-
کسبه
لغتنامه دهخدا
کسبه . [ ک ُ ب َ / ب ِ ] (اِ) کسب . کنجاره را گویند و آن باقیمانده و ثفل تخمهایی باشد که روغن آن را گرفته باشند. (برهان ). ثفل چیزی باشد روغن گرفته . (انجمن آرا) (از آنندراج ). کنجاره . (جهانگیری ) (صحاح الفرس ). کنجار. (صحاح الفرس ). آنچه از چیزی بر...
-
کنجاره
لغتنامه دهخدا
کنجاره . [ ک ُ رَ / رِ ] (اِ) به معنی کنجار است که نخاله ٔ کنجد و هر تخم که روغن آن را کشیده باشند. (برهان ). نخاله ٔ کنجد و امثال آن را گویند که روغن او را کشیده باشند. کنجار. (فرهنگ جهانگیری ). کنجاله . نخاله ٔ کنجد و امثال آن که روغن آن را کشیده ب...