کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کنب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
وشنه لعابی
لغتنامه دهخدا
وشنه لعابی . [ وِ ن َ / ن ِ ل ُ ] (اِ مرکب ) حلوای کنب . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
-
شادانک
لغتنامه دهخدا
شادانک . [ ن َ ] (اِ مرکب ) دانه ٔ کنب و شادانه . || (ص مرکب ) سرمست . (ناظم الاطباء). مخفف شادان .
-
شادانه
لغتنامه دهخدا
شادانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) شاهدانه . شهدانه . دانه ٔ کنب . (ناظم الاطباء).
-
کنو
لغتنامه دهخدا
کنو. [ ک َ ن َوْ / ک َ نو ] (اِ) بنگ را گویند وبه عربی ورق الخیال خوانند. (برهان ). کنب و کنف است که بنگ باشد و تخم آن را کنودانه و شاه دانه گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از جهانگیری ). کنب . (فرهنگ رشیدی ). اسم فارسی ورق الخیال است . (فهرست م...
-
حب الفتیان
لغتنامه دهخدا
حب الفتیان . [ ح َب ْ بُل ْ ف ِت ْ ] (ع اِ مرکب ) کنودانه . (محمودبن عمر ربنجنی ). حب القنب . شاهدانه . کنب دانه .
-
کم
لغتنامه دهخدا
کم . [ ک ُ ] (اِخ ) نام ولایتی است از عراق و معرب آن قم است و اکنون به تعریب اشتهار دارد. (برهان ). شهر معروف که معرب آن قم است و کنب نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). نام شهری که قم نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به قم شود.
-
کنودانه
لغتنامه دهخدا
کنودانه . [ ک َ ن َوْ / ک َ نو ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) کنودان که شاهدانه باشد و آن تخم بنگ است . (برهان ) (آنندراج ). تخم آن [ کنب ] که شاهدانه نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). حب الفتیان . (مهذب الاسماء). کنودان . رجوع به همین کلمه شود.
-
ابق
لغتنامه دهخدا
ابق . [ اَ ب َ ] (ع اِ) کنب . قنب . کنف . نوعی از کتان یا پوست قنب . || رسن که از پوست کنف بود. (مهذب الاسماء). || (مص ) گریختن بنده بی خوف و رنجی ، پنهان شدن او سپس بجائی رفتن .
-
مراری
لغتنامه دهخدا
مراری . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مروارة. (از منتهی الارب ). رجوع به مروارة شود. || ریسمان که از کنب سازند. (ناظم الاطباء). || (ص نسبی ) منسوب به مراره به معنی زهر و زهرة: اسهال مراری . (یادداشت مؤلف ).
-
حب القنب
لغتنامه دهخدا
حب القنب . [ ح َب ْ بُل ْ ق َ ن َ ] (ع اِ مرکب )شاهدانه . (دهار). شهدانج . حب الفتیان . کنودانه . (مهذب الاسماء). کنب دانه . شاهدانج . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
وثیل
لغتنامه دهخدا
وثیل . [ وَ ] (ع ص ، اِ) پوست درخت خرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ). لیف درخت خرما. (ناظم الاطباء). || درخت کهن سال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رسن دلو سست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ریسمان سست . (ناظم الاطباء). || رسن کهنه ٔ لیف خرما. (منته...
-
شاهدانق
لغتنامه دهخدا
شاهدانق . [ ن َ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب شاهدانه . شهدانج . بزرالقنب . تخم کنب . حب قنب . بپارسی تخم کنب گویند و بسریانی زرع ادام به رومی کنابورین و بتازی قنب گویند و ابوعمر و مطرز که غلام ثعلب بوده است گوید: آنچه دشتی بود به اندازه ٔ فلفل باشدو عامه...
-
کنف
لغتنامه دهخدا
کنف . [ ک َ ن َ ] (اِ) ریسمان را گویند که از پوست کتان تابند و آن به غایت محکم و مضبوط می باشد. (برهان ). همان کنب است ... یعنی ریسمان که از پوست کتان ببافند. (انجمن آرا). همان کنب به معنی ریسمان . (غیاث ). ریسمان که از پوست کتان تابند و به غایت محکم...
-
قنب
لغتنامه دهخدا
قنب . [ ق ِ / ق ُن ْ ن َ ](معرب ، اِ) کنب . کنف . شهدانه . شهدانق . شهدانج . (ابن بیطار). درخت شاهدانه . (از اقرب الموارد). سه نوع است بری و بستانی و هندی که کنب است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). معرب کنب است و آن رستنیی باشد که آن را بنگ و تخم آن را ...
-
شوخ بستن
لغتنامه دهخدا
شوخ بستن . [ ب َت َ ] (مص مرکب ) پینه بستن دست از کار. (یادداشت مؤلف ): شَثَن ؛ شوخ بستن دست . کَنَب ؛ شوخ بستن دست از عمل . (منتهی الارب ). درشت و سخت و هنگفت شدن دست از کار و محنت و مزدوری و پینه بستن آن . (ناظم الاطباء).