کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کنان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کنان
لغتنامه دهخدا
کنان . [ ک َ ] (نف ، ق ) از: کَن (کننده ) + ان (پساوند بیان حالت ). در حال کندن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به تک بادپایان زمین را کنان در و دشت شد پر سر بی تنان . فردوسی .خلق چندان جمع شد بر گور اوموکنان جامه دران در شور او.مولوی .
-
کنان
لغتنامه دهخدا
کنان . [ ک َ ] (ص ) به معنی کهنه . (غیاث ). به فارسی کهنه . (از آنندراج ). و رجوع به کَنانَه شود.
-
کنان
لغتنامه دهخدا
کنان . [ ک ِ ] (ع اِ) پوشش و پرده ٔ هر چیزی . کِن ّ. ج ، اَکِنَّة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پوشش . (ترجمان القرآن ) (دهار) (مهذب الاسماء) (غیاث ).
-
کنان
لغتنامه دهخدا
کنان . [ ک ِ ] (ع اِ) ج ِ کُنَّة. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کنة شود.
-
کنان
لغتنامه دهخدا
کنان . [ ک ُ ] (نف ، ق ) از: کُن (کننده ) + ان (پساوند بیان حالت ). در حال کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کننده و نماینده و همیشه به طور ترکیب استعمال می شود... (ناظم الاطباء). در ترکیب آید به معنی کننده و در حال کردن . (فرهنگ فارسی معین ). و رج...
-
واژههای مشابه
-
گریه کنان
لغتنامه دهخدا
گریه کنان . [ گ ِرْ ی َ / ی ِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حالت گریه . در حال گریستن . در حال اشک ریختن .
-
گزارش کنان
لغتنامه دهخدا
گزارش کنان . [ گ ُ رِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) درحال تفسیر. در حال شرح . در حال تعبیر : گزارش کنان تیز کن مغز راگزارش ده این نامه ٔ نغز را. نظامی .هرآنچ از پدر مایه اندوختی گزارش کنان در وی آموختی .نظامی .
-
کرشمه کنان
لغتنامه دهخدا
کرشمه کنان . [ ک ِ رِ م َ / م ِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) غمزه کنان . نازکنان : جمالی چو در نیمروز آفتاب کرشمه کنان نرگسی نیم خواب .نظامی .
-
کشی کنان
لغتنامه دهخدا
کشی کنان . [ ک َ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) خرامان . چمان . خرامان در رفتار : طاوس میان باغ دمان و کشی کنان چنگش چو برگ سوسن و بالش چو برگ نی . منوچهری .رجوع به کش و کشی شود.
-
کوزه کنان
لغتنامه دهخدا
کوزه کنان . [ زَ / زِ ک ُ ] (اِخ ) یکی از سی پاره دیه ناحیه ٔ ارونق که بر غرب تبریز واقع است . (از نزهةالقلوب چ لیدن ص 79). دهی از دهستان شرفخانه که در بخش شبستر شهرستان تبریز واقع است و 2541 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). رجوع به کوزک...
-
گردش کنان
لغتنامه دهخدا
گردش کنان . [ گ َ دِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) تفرج کنان . تماشاکنان . رجوع به گردش شود.
-
نفرین کنان
لغتنامه دهخدا
نفرین کنان . [ ن َ / ن ِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) لعنت کنان . لعن گویان . در حال لعن کردن و ناسزا گفتن : چه سود آفرین بر سر انجمن پس چرخه نفرین کنان مرد و زن .سعدی .
-
ندبه کنان
لغتنامه دهخدا
ندبه کنان . [ ن ُ ب َ / ب ِ ک ُ ] (ق مرکب ) نوحه کنان . در حال ندبه کردن . ندبه زنان . رجوع به ندبه و ندبه کردن شود : پیش تابوت من آئید برون ندبه کنان در سه دست از دو زبانم بستائید همه .خاقانی .
-
نعره کنان
لغتنامه دهخدا
نعره کنان . [ ن َ رَ / رِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) نعره زنان . خروشان و غریوان : نعره کنان چون نمک بر آتشم ایراغم نمکم بر دل فگار برافکند.خاقانی .