کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کناره گیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
استعفا
فرهنگ واژههای سره
کناره گیر
-
standoffish
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ایستادن، سرد، کناره گیر
-
aloof
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دور، کناره گیر
-
retiring
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بازنشسته، کناره گیر
-
sideliner
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سیلندر، ادم کناره گیر، تماشاچی
-
انزوا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: انزواء] 'enzevā گوشهگرفتن؛ گوشهگیر شدن؛ کنارهگیری کردن؛ گوشهنشینی.
-
کرانجی
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (ص .) کناره گیر. نقیض میانجی .
-
معتزل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mo'tazel عزلتگزین؛ کنارهگیر؛ گوشهنشین.
-
معتزل
لغتنامه دهخدا
معتزل . [ م ُ ت َ زِ ] (ع ص ) یک سو و جداشونده و کناره گزیننده . (آنندراج ). یک سوشونده و گوشه گیرنده . (ناظم الاطباء). گوشه گیر. کناره گیر. کناره جوی . گوشه نشین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اعتزال شود.
-
متحاشی
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) دور شونده ، به یکسو شونده ، کناره گیر.
-
بعيد
دیکشنری عربی به فارسی
دور , کناره گير , فاصله دار , سرد , غيرصميمي , دوردست , بعيد
-
منقطع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] monqate' ۱. بریده؛ گسسته.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] آنکه از مردم کناره میگیرد؛ گوشهگیر.
-
جنب
لغتنامه دهخدا
جنب . [ ج َ ن ِ ] (ع ص ) کناره گیر و گوشه نشین . غریب . (از اقرب الموارد): رجل جنب ؛ مردی که از راه بیک طرف رود از ترس مهمانان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
گوشه گیری
لغتنامه دهخدا
گوشه گیری . [ ش َ / ش ِ ](حامص مرکب ) عمل گوشه گیر. انزواء. اعتزال . کناره گیری . عزلت . تنهایی . تجرد. زهد. گوشه نشینی : در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل . حافظ.گوشه گیری و سلامت هوسم بود ولی فتنه ای می کند آن...
-
کنار گرفتن
لغتنامه دهخدا
کنار گرفتن . [ ک َ / ک ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنار جستن . (آنندراج ). دوری کردن . کناره گرفتن : ز پیوند یاری چه گیری کنارکه سروت بود پیش و مه در کنار. اسدی .مگذار کز کنار تو گیرد دمی کنار. سوزنی .رجوع به کناره گرفتن شود. || چسبانیدن کسی را بخود از...