کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کمدَمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
hypopnea
کمدَمی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] تنفس سطحیتر یا کندتر از حالت عادی
-
واژههای مشابه
-
دمی
لغتنامه دهخدا
دمی . [ دُ م َن ْ ] (ع اِ) ج ِ دمیة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به دمیة شود.
-
دمی
لغتنامه دهخدا
دمی . [ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به دم عربی . خونین . (از ناظم الاطباء). و رجوع به دم شود.
-
دمی
لغتنامه دهخدا
دمی . [ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به دم ، به معنی نفس و جز آن . (یادداشت مؤلف ). || (اِ) کته . پلو که آب آن را نکشند و بجوشانند تا آب آن تبخیر شود و برنج بپزد. چلو که آب آن با آبکش نگیرند، و بیشتر غذای مردم ساحل خزر همان است . (یادداشت مؤلف ). || دمپخت ...
-
دمی
لغتنامه دهخدا
دمی . [ دَ م َن ْ ] (ع مص ) خون آلوده گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خون آلود شدن . (المصادر زوزنی ) (دهار).
-
دمی
لغتنامه دهخدا
دمی . [ دُ م َی ی ](ع اِ مصغر) مصغر دَم . (آنندراج ) (اقرب الموارد). مقدار کمی از خون . (ناظم الاطباء). رجوع به دَم شود.
-
دمی
لغتنامه دهخدا
دمی . [ دُ می ی ] (ع اِ) ج ِ دم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ِ دم ، به معنی خون . (آنندراج ). رجوع به دم شود.
-
دمی
لغتنامه دهخدا
دمی . [ دُ می ی ] (ع مص ) خون آلوده گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
-
دمی
لغتنامه دهخدا
دمی .[ دَ می ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به دم است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به دم شود. || دخانی . (یادداشت مؤلف ).
-
دمی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی) dami = دمپخت
-
دِمُی
لهجه و گویش گنابادی
demoi در گویش گنابادی یعنی ساختن ، تولید کردن پنیر یا ماست
-
دمی
لهجه و گویش تهرانی
تکه آهن کفتی با ته صاف که چرمرا با آن میکوبند.
-
دَمی
لهجه و گویش تهرانی
سندان کوچک کوبیدن زیره کفش
-
کم
لغتنامه دهخدا
کم . [ ک َ ] (اِ) چنبر غربال . چنبر غربال و پرویزن و ماشو و دف و جز آن .اِطار. فریس . اخکم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).