کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کمند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کمند
/kamand/
معنی
۱. طنابی بلند با سری حلقهمانند برای گرفتار کردن انسان یا حیوان.
۲. [مجاز] آنچه بهوسیلۀ آن کسی را اسیر و گرفتار کنند؛ دام: پسرک سرانجام در در کمند او افتاد.
۳. زلف؛ گیسو.
〈 کمند انداختن: (مصدر لازم) [قدیمی] به کار بردن کمند برای گرفتار ساختن کسی یا حیوانی یا برای بالا رفتن از جایی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
طناب، مقود
دیکشنری
lasso, negative, rope
-
جستوجوی دقیق
-
کمند
لغتنامه دهخدا
کمند. [ ک َ م َ ] (اِ) ریسمانی باشد که در وقت جنگ در گردن خصم انداخته به خود کشند و گاهی شخصی یا چیزی را از جای بلند نیز بر آن انداخته به خود می کشند. (آنندراج ) . دام و طنابی که در جنگ بر گردن دشمن انداخته به جانب خود کشند. (ناظم الاطباء). پهلوی : ک...
-
کمند
لغتنامه دهخدا
کمند. [ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش فیروز شهرستان دماوند است و 155 تن سکنه دارد. تنگه ٔ سر نزاع که در 3هزارگزی شرق این ده واقع است ، از نظر نظامی و دفاع از منطقه ٔ سمنان قابل اهمیت است . دو امام زاده ٔ قدیمی و قلعه ٔ خرابه ای به نام رخ ق...
-
کمند
لغتنامه دهخدا
کمند. [ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مهرانروداست که در بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع است و 178 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
کمند
فرهنگ نامها
(تلفظ: kamand) (به مجاز) آنچه به وسیلهی آن کسی را گرفتار میکنند ، دام ؛ (در قدیم) (به مجاز) گیسو .
-
کمند
واژگان مترادف و متضاد
طناب، مقود
-
کمند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خمند› kamand ۱. طنابی بلند با سری حلقهمانند برای گرفتار کردن انسان یا حیوان.۲. [مجاز] آنچه بهوسیلۀ آن کسی را اسیر و گرفتار کنند؛ دام: پسرک سرانجام در در کمند او افتاد.۳. زلف؛ گیسو.〈 کمند انداختن: (مصدر لازم) [قدیمی] به کار بردن کمند برا...
-
کمند
فرهنگ فارسی معین
(کَ مَ) (اِ.) ریسمان و طنابی که برای اسیر کردن انسان یا حیوان به کار برند.
-
کمند
دیکشنری فارسی به عربی
انشوطة , زمجرة , فک
-
واژههای مشابه
-
کمند افکندن
لغتنامه دهخدا
کمند افکندن . [ ک َ م َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کمند انداختن گرفتن انسان یا حیوانی را : در گردن صفدران خزران افکند کمند خیزران را. خاقانی .کمندی کرده گیسوش از تن خویش فکنده در کجا در گردن خویش . نظامی .مرا کمند میفکن که خود گرفتارم لویشه بر سر اسبان ب...
-
کمند انداختن
لغتنامه دهخدا
کمند انداختن . [ ک َ م َ اَ ت َ] (مص مرکب ) دام افکندن و گرفتن انسان و یا حیوان فراری و گریزپای را. (ناظم الاطباء). کمند را رها کردن برای بند کردن دشمن یا شکار. (فرهنگ فارسی معین ).- کمند درانداختن ؛ کمند انداختن : کمند عدوبندرا شهریاردرانداخت چون چ...
-
کمند انداز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kamand[']andāz کسی که کمند به کار ببرد؛ اندازندۀ کمند؛ کمندافکن.
-
سر کمند
لغتنامه دهخدا
سر کمند. [ س َ رِ ک َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جای پناه . جای و سبب نجات . (غیاث ). || ریسمانی است که بر در اصطبل ملوک و امرای ولایت بندند و هر دزد و خونی که بدان پناه آرد عمله ٔ اصطبل محافظت او کنند و نگذارند که کسی مزاحم او شود، گویند به سر ک...
-
صاحب کمند
لغتنامه دهخدا
صاحب کمند. [ ح ِ ک َ م َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) صیاد : چون نرود در پی صاحب کمندآهوی بیچاره به گردن اسیر.سعدی .
-
مشکین کمند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت. فارسی] [قدیمی، مجاز] mo(e)škinkamand گیسوی معشوق که سیاه و خوشبو مانند مشک باشد.