کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کمر کوه وکمر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کمر در کمر
لغتنامه دهخدا
کمر در کمر. [ ک َ م َ دَ ک َ م َ ] (ق مرکب ) کمر کوهی متصل به کمر کوهی دیگر. (فرهنگ فارسی معین ) : کمر در کمر کوهی از خاره سنگ برآورد چون سبز مینا به رنگ . نظامی .و رجوع به کمر بر کمر شود. || متصل و باهم پیوسته . (آنندراج ). پیوسته بهم . متصل . بصف ....
-
پت کمر،فتِ کمر
لهجه و گویش تهرانی
ضربه زیر کمر
-
کمر شکستن
لغتنامه دهخدا
کمر شکستن . [ ک َ م َ ش ِ ک َت َ ] (مص مرکب ) مغلوب شدن . تاب و توانایی را از دست دادن . طاقت تحمل را از دست دادن . || مغلوب کردن . تاب و توان کسی را از بین بردن : لطفت کمر عتاب بشکست در پای فلک شباب بشکست .ملاقاسم مشهدی (آنندراج ).
-
کمر کردن
لغتنامه دهخدا
کمر کردن . [ ک َ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب )چون کمربند گرداگرد چیزی را احاطه کردن . با چیزی دور چیز دیگر را مانند کمربند احاطه کردن : چو آن دید سیندخت بر پای جست کمر کرد بر گردگاهش دو دست . فردوسی .تا دستها کمر نکنی در میان دوست بوسی به کام دل ندهی در ده...
-
کمر کشیدن
لغتنامه دهخدا
کمر کشیدن .[ ک َ م َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) عبارت از استوار بستن کمر به قصد غالب آمدن بر آن و ترقی نمودن از آن . (آنندراج ). استوار بستن کمر به قصد غالب آمدن بر آن و افزون شدن از آن . (فرهنگ فارسی معین ) : کمر بر کلاه فریدون کشید سر تخت بر تاج گرد...
-
کمر گشادن
لغتنامه دهخدا
کمر گشادن . [ ک َ م َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گشودن کمربند از کمر. (فرهنگ فارسی معین ).- کمر از میان کسی گشادن ؛ کمربند او را باز کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از ترک دادن و قطع نظر کردن باشد. (برهان ) (از انجمن آرا). کمر گشودن . ترک کردن و قطع ن...
-
کمر گشودن
لغتنامه دهخدا
کمر گشودن . [ ک َ م َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) کمر گشادن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کمر گشادن شود.
-
گسسته کمر
لغتنامه دهخدا
گسسته کمر. [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ک َ م َ ] (ص مرکب ) آنکه کمربند او باز شده باشد. آنکه کمربند او پاره شده باشد : شکسته دل و دست بر خاک سردریده سلیح و گسسته کمر. فردوسی .شکسته سلیح وگسسته کمرنه بوق و نه کوس و نه پا و نه سر. فردوسی .سوی شاه ترکان نهاد...
-
کتله کمر
لغتنامه دهخدا
کتله کمر. [ ک َ ت َ ل َ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز. کوهستانی و معتدل سکنه 222تن . آب آن از چشمه و رودخانه . محصول آنجا غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
گوشه کمر
لغتنامه دهخدا
گوشه کمر. [ ش َ / ش ِ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یخاب بخش طبس شهرستان فردوس . واقع در 163هزارگزی شمال طبس و 6هزارگزی باختری اتومبیل روو دستگردان به یخاب . در منطقه ٔ کوهستانی و گرم سیر، خشک و دارای 87 تن سکنه است . آب آن از قنات تأمین میشود....
-
کشیده کمر
لغتنامه دهخدا
کشیده کمر. [ ک َ / ک ِ دَ / دِ ک َ م َ ] (ص مرکب ) کنایه از مستعد و آماده . (آنندراج ).
-
گره کمر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] ← گره دوحلقهساز
-
lumbar region, lateral region, regio lumbalis, regio lumbaris
ناحیۀ کمر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم تشریحی] بخشی از ناحیۀ مهرهای در بالای ناحیۀ خاجی و پشت مهرههای کمر
-
beam waist
کمرِ باریکه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک- اپتیک] نقطهای در باریکۀ گاوسی (Gaussian beam)که در آنجا سطح موج تخت است و قطر باریکه کمترین مقدار را دارد
-
کمر بستن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ تَ) (مص ل .) آماده شدن ، مهیا شدن .