کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کمر و کلاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کمر باریک
لهجه و گویش تهرانی
استکان باریک یا فرد لاغر
-
کمر پوش
واژهنامه آزاد
طبقه
-
کمر بسته داشتن
لغتنامه دهخدا
کمر بسته داشتن . [ ک َ م َ ب َ ت َ / ت ِ ت َ ] (مص مرکب ) آماده ومهیا بودن . آماده ٔ کاری یا خدمتی بودن : نه من کودکم گر تو هستی جوان به کشتی کمر بسته دارم میان . فردوسی .کمر بسته دارد به فرمان دیوبه گردون بر، از دست جورش غریو.سعدی (بوستان ).
-
کمر سخت کردن
لغتنامه دهخدا
کمر سخت کردن . [ ک َ م َ س َ ک َ دَ] (مص مرکب ) استوار بستن کمربند بر میان . کمربند رامحکم بر میان بستن انجام دادن کاری را : برآمد چو خورشید بالای تخت فلک در غلامی کمر کرده سخت .نظامی .
-
girth
دور کمر 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] طول کوتاهترین دور در گراف متـ . کمر
-
waist circumference
دور کمر 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] اندازهگیری تنسنجشی که اندازۀ دور کمر را مشخص میکند
-
کمر بر میان بستن
فرهنگ فارسی معین
(کَ مَ. بَ. بَ تَ) (مص ل .) نک کمر بستن .
-
نان به کمر داشتن
لغتنامه دهخدا
نان به کمر داشتن . [ ب ِ ک َ م َ ت َ ] (مص مرکب ) توشه ٔ راه آماده داشتن . آماده ٔ سفر بودن . بسیجیده بودن . عزم سفر داشتن : زاد سفر به کودکی آورده از عدم همچون هلال نان به کمر داشتیم ما.فتوت (آنندراج ).
-
واقع در کمر
دیکشنری فارسی به عربی
قطني
-
بیل به کمر خورده
لهجه و گویش تهرانی
بخت برگشته
-
دولا،()شدن ،()ماندن،کمر()
لهجه و گویش تهرانی
خم شدن
-
کمر راست کردن
لهجه و گویش تهرانی
بهبود یافتن
-
کمر،کوه وکمر
لهجه و گویش تهرانی
صخره،میانه کوه
-
جستوجو در متن
-
کلاه
لغتنامه دهخدا
کلاه . [ ک ُ ] (اِ) چیزی که از پوست و پارچه ٔ زربفت و غیره دوزند و برسرگذارند. (برهان ) (آنندراج ). سربند و هرچیزی که از پارچه و پوست و نمد و زربفت و تیرمه و جز آن سازند و جهت پوشش برسرگذارند. (ناظم الاطباء). وجه اشتقاق آن بدرستی معلوم نیست . در کردی...
-
کیان
لغتنامه دهخدا
کیان . [ ک َ ] (اِخ ) پادشاهان کیان را نیز گفته اند که کیقباد و کیخسرو و کیکاوس و کی لهراسب باشد. (برهان ). نام سلسله ٔ دویم از پادشاهان ایران که اول ِ آنها کیقباد است و آخرین دارا، و اسکندر مقدونیایی سلطنت این سلسله را منقرض کرد. (ناظم الاطباء) : بپ...