کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کمرِ باریکه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
beam waist
کمرِ باریکه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک- اپتیک] نقطهای در باریکۀ گاوسی (Gaussian beam)که در آنجا سطح موج تخت است و قطر باریکه کمترین مقدار را دارد
-
واژههای مشابه
-
کمر
لغتنامه دهخدا
کمر. [ ک َ ] (ع مص ) چیره شدن در بزرگی سر نره . (آنندراج ). کمره کمراً؛ چیره شد او را در بزرگی سر نره . (منتهی الارب ). چیره شد بر وی در بزرگی حشفه . (ناظم الاطباء).
-
کمر
لغتنامه دهخدا
کمر. [ ک َ م َ ] (اِ) معروف است که میان باشد. (برهان ). میان را گویند.(فرهنگ رشیدی ). میان . (ناظم الاطباء). ناحیه ای از تنه که از بالا محدود به یک سطح افقی است که از کنار تحتانی دوازدهمین زوج دنده های قفسه ٔ سینه می گذرد و از پایین محدود به سطحی افق...
-
کمر
لغتنامه دهخدا
کمر. [ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خورش رستم است که در بخش شاهرود شهرستان هرو آباد واقع است و 161 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
کمر
لغتنامه دهخدا
کمر. [ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کمررود است که بخش نور شهرستان آمل واقع است و 700 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
کمر
لغتنامه دهخدا
کمر. [ ک َ م َ ](ع اِ) ج ِ کَمَرَة. سر نره ، و منه المثل : الکمر اشباه الکمر؛ وقت تشبیه چیزی به چیزی گویند. (منتهی الارب ). ج ِ کمرة. (ناظم الاطباء). و رجوع به کَمَرَة شود.
-
کمر
لغتنامه دهخدا
کمر. [ ک ِ ] (ع اِ) غوره ٔ خرما که در زمین رسیده و رطب شده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). غوره ٔ خرما که بر زمین افتاده و رسیده شده رطب گردد. (ناظم الاطباء).
-
کمر
لغتنامه دهخدا
کمر. [ ک ُ م ُرر ] (ع اِ) کُمُرَّة. نره . (منتهی الارب ). نره و ذکر. (ناظم الاطباء) || (ص ) بزرگ و کلان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
کمر
واژگان مترادف و متضاد
۱. شال، کمربند، میانبند ۲. میان ۳. کمرکش، کمره، میانهکوه
-
کمر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] ← دور کمر
-
کمر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: kamar] kamar ۱. (زیستشناسی) دور شکم و پشت.۲. میان.۳. پشت.۴. کمربند.۵. ‹کمره› میانۀ کوه؛ تنگنای کوه.〈 کمر بستن: (مصدر لازم)۱. کمربند به کمر بستن؛ میان بستن.۲. [مجاز] آماده شدن برای کاری.۳. در کاری اهتمام نمودن.
-
کمر
فرهنگ فارسی معین
(کَ مَ) [ په . ] (اِ.) 1 - میان ، پشت . 2 - آنچه بر میان بندند. 3 - میانه و وسط کوه . ؛ ~ کاری را شکستن کنایه از: بخش مهمی از آن کار را انجام دادن . ؛ ~راست کردن تجدید قوا کردن ، دوباره نیرو گرفتن .
-
کمر
دیکشنری فارسی به عربی
تدخل , خاصرة , زنار
-
کِمِرَ
لهجه و گویش گنابادی
kemera در گویش گنابادی یعنی کنار کوه ، جاده کوهستانی ، راه کنار کوه