کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کمرشکن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کمرشکن
/kamaršekan/
معنی
۱. ویژگی آنچه فشار زیادی به کمر وارد کند.
۲. [عامیانه، مجاز] دشوار؛ طاقتفرسا: مشکلات کمرشکن.
۳. [مجاز] ویژگی وسیلهای که از وسط خم میشود.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بسیارسنگین، تحملگداز، توانسوز، توانفرسا، طاقتسوز، طاقتفرسا
دیکشنری
excessive, Herculean, prohibitive, weighty
-
جستوجوی دقیق
-
کمرشکن
لغتنامه دهخدا
کمرشکن . [ ک َ م َ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) کمرشکننده . آنچه که کمر شخص را بشکند. (فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از طاقت فرسا. بسیار سنگین . (فرهنگ فارسی معین ). که تحمل آن صعب یا نامقدور باشد. شاق . سخت . فوق طاقت . خرج یا زیانی بگزاف : مخارج کمرشکن . غر...
-
کمرشکن
واژگان مترادف و متضاد
بسیارسنگین، تحملگداز، توانسوز، توانفرسا، طاقتسوز، طاقتفرسا
-
کمرشکن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kamaršekan ۱. ویژگی آنچه فشار زیادی به کمر وارد کند.۲. [عامیانه، مجاز] دشوار؛ طاقتفرسا: مشکلات کمرشکن.۳. [مجاز] ویژگی وسیلهای که از وسط خم میشود.
-
کمرشکن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ش کَ) 1 - (ص فا.) کار سخت و گران ، امر دشوار. 2 - (ص مر.) پهلوان ، دلیر، شجاع . 3 - (اِمر.) بالای کوه ، کمر کوه .
-
جستوجو در متن
-
طاقتفرسا
واژگان مترادف و متضاد
تحملگداز، توانسوز، توانفرسا، شاق، صبرسوز، طاقتزدا، طاقتشکن، کمرشکن، غیر قابل تحمل، تحملناکردنی
-
توانفرسا
واژگان مترادف و متضاد
تحملگداز، توانسوز، خستهکننده، سخت، شاق، طاقتسوز، طاقتفرسا، کمرشکن، ناتوانساز، ناتوانکننده
-
bogie 2
هزارچرخ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] نوعی کفی کمرشکن که دارای محورهای متناسب با میزان بار است و از آن برای حمل بارهای بسیار سنگین بهمنظور کاهش فشار بار بر جاده و وسیلۀ نقلیه استفاده میکنند
-
تفنگ
فرهنگ فارسی معین
(تُ فَ) (اِ.) جنگ افزاری که با آن گلوله را به مسافت دور و نزدیک پرتاب می کنند و انواع مختلف دارد: دولول ، سرپر، بادی ، کمرشکن ، شکاری و مانند آن .
-
تفنگ
لغتنامه دهخدا
تفنگ . [ ت ُ ف َ ] (اِ) بمعنی بندوق . در کلام متأخرین است و در کلام متقدمین تفک واقع است . (فرهنگ رشیدی ). بندوق و مرکب است از تُف مبدل تپ به بای فارسی که مخفف توپ است ... و تفق معرب آنست و به لفظ انداختن و افکندن و سر دادن و خوردن مستعمل است نه بلف...
-
ثریا
لغتنامه دهخدا
ثریا. [ ث ُ رَی ْ یا ] (ع ص ، اِ) مصغر ثروی . || (اِخ ) پروین پرن . پرند. پرو. پروه . رَفه . رَمه . نرگسه . نرگسه ٔ چرخ . نرگسه ٔ سقف لاجورد. و آن منزل سوم است از منازل قمر پس از بطین و پیش از دبران و آن شش ستاره است برکوهان ثور. عرب جای آنرا بر دنبه...
-
حبیب خراسانی
لغتنامه دهخدا
حبیب خراسانی . [ ح َ ب ِ خ ُ ] (اِخ ) حاج میرزا... شاعر خراسانی از خاندان شهیدی . وی پسر حاج میرزا هاشم پسر میرزا هدایت اﷲ پسر میرزا مهدی خراسانی شهید در سال 1266 هَ . ق . در فتنه سالاری و ایامی که شهر مشهد در محاصره بوده پا به عرصه ٔ وجود گذاشت و پس...
-
شکن
لغتنامه دهخدا
شکن . [ ش ِ ک َ ] (اِ) چین و شکنج و تا. (از ناظم الاطباء). به معنی چین و شکنج هم هست ، همچو: شکن زلف ،شکن اندام و شکن جامه ؛ یعنی چین زلف و چین اندام و جامه . (برهان ). چین که بر روی و جامه افتد. (انجمن آرا). چین را گویند مانند شکن زلف و شکن جامه . (...