کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کمربسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کمربسته
/kamarbaste/
معنی
نوکر آمادهبهخدمت: ◻︎ چه بندم کمر در مصاف کسی / که دارم کمربسته چون او بسی (نظامی۵: ۸۲۳).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
ready
-
جستوجوی دقیق
-
کمربسته
لغتنامه دهخدا
کمربسته . [ ک َ م َ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ، ق مرکب ) کمربند بر میان بسته : بزرگان سوی کاخ شاه آمدندکمربسته و با کلاه آمدند. فردوسی . || به معنی مستعد و مهیا و آماده ٔ خدمت شده باشد. (برهان ). کنایه از آماده و مهیا برای کاری . (آنندراج ). مستعد. ...
-
کمربسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] kamarbaste نوکر آمادهبهخدمت: ◻︎ چه بندم کمر در مصاف کسی / که دارم کمربسته چون او بسی (نظامی۵: ۸۲۳).
-
واژههای همآوا
-
کمر بسته
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ تِ) (ص .) مهیا، آماده .
-
جستوجو در متن
-
میان بسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] miyānbaste آماده برای کار و خدمت؛ کمربسته.
-
پولادخا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹پولادخای› [قدیمی، مجاز] pulādxā ۱. مرد قوی و خشمگین: ◻︎ ز پولادخایان شمشیرزن / کمربسته بودی هزار انجمن (نظامی۶: ۱۰۳۵).۲. اسب دونده و پرزور.
-
متحزم
لغتنامه دهخدا
متحزم . [ م ُ ت َ ح َزْ زِ ](ع ص ) نعت است از تحزم . (منتهی الارب ). کمربسته و تنگ بربسته . (از اقرب الموارد). و رجوع به تحزم شود.
-
قبابسته
لغتنامه دهخدا
قبابسته . [ ق َ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) حاضر وآماده و مهیا. (ناظم الاطباء). کمربسته : به چین در قبابسته ٔ کین مباش قبای تراگو یکی چین مباش .نظامی .
-
منطقه
لغتنامه دهخدا
منطقه . [ م ُ ن َطْ طَ ق َ ] (ع ص ) گوسپندی که بر میانش داغ سرخ کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گوسفندی که بر کمرگاه او علامتی سرخ نهاده باشد. (از اقرب الموارد). || کمربسته . (منتهی الارب ).
-
ایسو
لغتنامه دهخدا
ایسو. (اِخ ) یکی از هفت ولایت روس قدیم است که در داستانهای نظامی آمده است : از ایسو کمربسته گردنکشی برون زد جنیبت چو تندآتشی . نظامی .ز ایسو زمین تا بخفچاق دشت زمین را بتیغ و زره درنوشت .نظامی .
-
تعب کاه
لغتنامه دهخدا
تعب کاه . [ ت َ ع َ ] (نف مرکب ) کاهنده و کم کننده ٔ رنج و سختی . آنکه زحمت و محنت مشقت را میکاهد : هستند به بزم تو کمربسته قلم واربیجاده لبان طرب افزای تعب کاه .سوزنی .
-
آتش سری
لغتنامه دهخدا
آتش سری . [ ت َ س َ ] (حامص مرکب ) غضب بسیار. خشم سخت . نابردباری : مکن تیزمغزی و آتش سری نه زینسان بود مهتر لشکری . فردوسی .بگودرز فرمود پس شهریار [ کیخسرو ]که رفتی کمربسته ٔ کارزارچو لشکر سوی مرز توران بری مکن تیز دل را به آتش سری .فردوسی .
-
طرب افزای
لغتنامه دهخدا
طرب افزای . [ طَ رَ اَ ] (نف مرکب ) که طرب افزون کند. که شادی فزاید : با سیه روی خوشدلی بهم است طرب افزای سرخ روی کم است . سنائی .هستند ببزم تو کمربسته قلم واربیجاده لبان طرب افزای تعب کاه . سوزنی .رجوع به طرب فزای شود.
-
محجوز
لغتنامه دهخدا
محجوز. [م َ ] (ع ص ) کسی که در ازاربستنگاه یا نیفه گاه وی ضربی رسیده باشد. (منتهی الارب ). ضربت رسیده بر کمر. (ناظم الاطباء). || شتر که سپل آن بسته باشندبه رسن حجاز. (منتهی الارب ). || پای بسته . || کمربسته ٔ با کمربند. (ناظم الاطباء).