کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کمان گروهه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کمان گروهه
/kamāngoruhe/
معنی
کمانی که با آن مهره و گلولۀ گلی یا سنگی پرتاب میکردند: ◻︎ کمانگروههٴ زرین شده محاقی ماه / ستاره یکسره به نما غالوکهای سیماندود (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۱۵).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کمان گروهه
لغتنامه دهخدا
کمان گروهه . [ ک َ گ ُ هََ / هَِ ] (اِ مرکب ) کمان قروهه است که کمان گلوله باشد. (برهان ). کمانی که در آن غلوله نهاده رها کنند و به هندی آن را غلیل گویند و آن را کمان گرهه نیز خوانند. (آنندراج ). کمان گلوله . کمان گرهه . کمان مهره . (فرهنگ رشیدی ). ج...
-
کمان گروهه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کمانگرهه، کمانقروهه، کمانمهره› [قدیمی] kamāngoruhe کمانی که با آن مهره و گلولۀ گلی یا سنگی پرتاب میکردند: ◻︎ کمانگروههٴ زرین شده محاقی ماه / ستاره یکسره به نما غالوکهای سیماندود (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۱۵).
-
کمان گروهه
فرهنگ فارسی معین
(کَ. گُ هِ) (اِمر.) کمانی که با آن مهره و گلولة گِلی یا سنگی می انداخته اند.
-
واژههای مشابه
-
کمان،مُشته و کمان
لهجه و گویش تهرانی
ابزار حلاجی
-
کمان کشی
لغتنامه دهخدا
کمان کشی . [ ک َ ک َ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ چرام (قسمت دوم از چهار بنیچه ٔ ایل جاکی کوه کیلویه ٔ فارس ) (از فرهنگ جغرافیای سیاسی کیهان ص 89).
-
کمان کشی
لغتنامه دهخدا
کمان کشی . [ ک َ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل کمان کش . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کمان کش شود.
-
کمان کشیدن
لغتنامه دهخدا
کمان کشیدن . [ ک َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کشیدن زه کمان ، تیراندازی را. کشیدن زه کمان ، انداختن تیر و یا آماده شدن تیراندازی را : چرخ بر بدگمانش کرده کمین نحس بر دشمنش کشیده کمان . ناصرخسرو.پس از چه بود که در من کمان کشیده فلک نرفته هیچ خدنگی خطا ...
-
کمان گر
لغتنامه دهخدا
کمان گر. [ ک َ گ َ ] (ص مرکب ) کمان ساز و آنکه کمان می سازد. (ناظم الاطباء). معرب آن قمنجر. کمان ساز. (فرهنگ فارسی معین ). قمنجر. مُقَمجِر. (المعرّب جوالیقی ، ص 253). قواس . (دهار). آنکه کمانها راست کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دو دستش چنان چون...
-
کمان گردن
لغتنامه دهخدا
کمان گردن . [ ک َ گ َ دَ ] (ص مرکب ) شتری که گردنش مثل کمان خم دار و عظیم الجثه و پر موی دوکوهانه می باشد. (آنندراج ). شتر نجیب بزرگ قوی که دارای دو کوهان باشد. (ناظم الاطباء). شتری که گردنش مانند کمان خم دارد و بزرگ جثه باشد. (فرهنگ فارسی معین ). ||...
-
کمان گوشه
لغتنامه دهخدا
کمان گوشه . [ ک َ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) گوشه ٔ کمان . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). سیه [ س ِ ی َ ] . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ز پیکان پولاد و تیر خدنگ کمان گوشه بر گوشه سودند تنگ . فردوسی .ز پیکانها خون بجوش آمده کمان گوشه ها نزد گوش آمد...
-
کمان وار
لغتنامه دهخدا
کمان وار. [ ک َ ] (ق مرکب ) مانند کمان . چون کمان خمیده و مقوس . چون کمان گوژ و دو تا : هر آن گروه که جستند از آن مصاف چو تیربیامدند کمان وار پشت کرده بخم . امیر معزی .تیر قدش کمان وار خم گرفت . (سندبادنامه ص 188). || (ص مرکب ) مقوس . کمانی . (یادداش...
-
کمان افراشتن
لغتنامه دهخدا
کمان افراشتن . [ ک َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) برداشتن کمان به قصد تیر انداختن . (آنندراج ) (از فرهنگ فارسی معین ) : بسته گردددست مکاران چو بگشاید کمین پست گردد روی جباران چو بفرازد کمان . امیر معزی (از آنندراج ).و رجوع به کمان افراز شود.
-
کمان افکندن
لغتنامه دهخدا
کمان افکندن . [ ک َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کمان انداختن . از عالم سپر انداختن است در حالت ضعف و مغلوبی خود. (آنندراج ). انداختن کمان به علامت ضعف و اظهار مغلوبیت . سپر انداختن . (فرهنگ فارسی معین ) : شریک محنت من چون شوند بی دردان فکنده اند حریفان کم...
-
کمان پوشیدن
لغتنامه دهخدا
کمان پوشیدن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب )مجهز شدن به کمان . (فرهنگ فارسی معین ) : به قصد کیست که آراست ابروی خود رابه رنگ وسمه دل افروز من کمان پوشید.مفید بلخی (از آنندراج ).