کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کمان مُشته و کمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
کمان،مُشته و کمان
لهجه و گویش تهرانی
ابزار حلاجی
-
جستوجو در متن
-
مُشته،مشتو
لهجه و گویش تهرانی
ابزار چرم کوبی و پنبه زنها/دسته
-
قوس قزح
دیکشنری عربی به فارسی
رنگين کمان , قوس و قزح , بصورت رنگين کمان در امدن
-
مُشتَه
لهجه و گویش بختیاری
mošta مُشته، ابزارى فلزى مانند گوشتکوب که کفاش، گیوهکش و پالاندوز براى کوبیدن چرم، تختگیوه و پالان استفاده کنند.
-
چرخ چاچی
لغتنامه دهخدا
چرخ چاچی . [ چ َ خ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چاچی . کمان چاچی . کمان منسوب به شهر چاچ . نوعی کمان معروف که در شهر چاچ ، یکی از شهرهای قدیم ترکستان میساخته اند. چاچی کمان : ستون کرد چپ را و خم کرد راست خروش از خم چرخ چاچی بخاست . فردوسی .رجوع به چاچ...
-
bow and arrow
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تیر و کمان
-
قوس و قَزَح
فرهنگ گنجواژه
رنگین کمان.
-
قوس و قزح
واژهنامه آزاد
رنگین کمان
-
چرم گور
لغتنامه دهخدا
چرم گور. [ چ َ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از چله و زه کمان باشد. (برهان ). بمعنی زه کمان است . (انجمن آرا) (آنندراج ). مرادف چرم کمان و چرم گوزن . (از آنندراج ). چله و زه کمان . (ناظم الاطباء) : چو بر شاخ آهو کشد چرم گوربدوزد سر مور برپای م...
-
کج ابرو
لغتنامه دهخدا
کج ابرو. [ ک َ اَ ] (ص مرکب ) کسی که ابروهای وی مانند کمان و مطبوع باشد. (ناظم الاطباء). ابروکمان . کمان ابرو. || مجازاً، صفت کمان است : کمان کج ابرو به مژگان تیرز پستان جوشن برآورده شیر.نظامی .
-
لزوم
لغتنامه دهخدا
لزوم . [ ل ُ ] (اِ) کباده را گویند و آن کمان نرمی باشد که کمانداران بدان مشق کمان کشیدن کنند. (برهان ) (آنندراج ). لیزم . (آنندراج ) : ای به بازوی قوّت تو شده مر فلک را کمان کمان لزوم .سوزنی (از آنندراج ).
-
قاب
لغتنامه دهخدا
قاب . (ع اِ) اندازه . مقدار. (مهذب الاسماء) (غیاث ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || مابین قبضه ٔ کمان و خانه ٔ کمان . (غیاث ). میان قبضه و گوشه ٔ کمان . (منتهی الارب ). خانه ٔ کمان . (دهار).- قاب قوسین .
-
تیرکمون
لهجه و گویش تهرانی
فلاخن،تیر و کمان
-
جلاهق
فرهنگ فارسی معین
(جَ هِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - کمان گروهه . 2 - مهره و گلولة گلی که با کمان گروهه پرتاب کنند.