کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کمان مرکب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
magmatic arc
کمان ماگمایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] خطی کمانشکل از تودههای نفوذی یا سنگهای آتشفشانی یا آتشفشانهای فعال که در مرز دو صفحۀ همگرا تشکیل شده است
-
flat bow
کمان نواری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] کمانی که سرتاسر آن ضخامت یکسان دارد و سطح مقطع بازوهای آن مستطیل است
-
fogbow
مِهکمان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ← اَبرکمان
-
کمان ابرو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kamān[']abru معشوقی که ابروهای منحنی مانند کمان دارد: ◻︎ بعد از اینم چه غم از تیر کجانداز حسود / چو به محبوب کمانابروی خود پیوستم (حافظ: ۶۳۰).
-
کمان چوله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kamānču(o)le جعبهای که کمان را در آن میگذاشتند؛ قربان؛ کماندان.
-
کمان دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kamāndār ۱. دارندۀ کمان.۲. کسی که در تیراندازی با کمان مهارت دارد؛ کمانگیر.
-
کمان دان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kamāndān ظرفی که کمان را در آن بگذارند؛ قربان؛ نیملنگ؛ کمانچوله.
-
کمان کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kamānkeš کمانکشنده؛ کماندار؛ تیرانداز.
-
کمان گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kamāngar کسی که کمان درست کند؛ کمانساز.
-
کمان گروهه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کمانگرهه، کمانقروهه، کمانمهره› [قدیمی] kamāngoruhe کمانی که با آن مهره و گلولۀ گلی یا سنگی پرتاب میکردند: ◻︎ کمانگروههٴ زرین شده محاقی ماه / ستاره یکسره به نما غالوکهای سیماندود (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۱۵).
-
کمان گوشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kamānguše گوشۀ کمان.
-
کمان گیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kamāngir = کماندار
-
کمان مهره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kamānmohre = کمانگروهه
-
گلوله کمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] golulekamān کمانی که با آن گلولۀ گلی میانداختند؛ کمانگروهه.
-
back of bow
پشت کمان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] ← پشت