کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کمانگیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کمان ساز
لغتنامه دهخدا
کمان ساز. [ ک َ ] (نف مرکب ) کمانگر و آنکه کمان می سازد. (ناظم الاطباء). کمان سازنده . آنکه کمان سازد. (فرهنگ فارسی معین ) : ز غمزه تیر و از ابرو کمان سازهمه باریک بین و راست انداز. نظامی .و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
کمان سازی
لغتنامه دهخدا
کمان سازی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل کمان ساز. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کمان ساز شود. || (اِ مرکب ) محل ساختن کمان . (فرهنگ فارسی معین ). دکان کمان ساز. کارگاه کمان ساز : دکان کمان سازیم چون گشوددر او یک کمان باب منصور بود.ملاطغرا (از آنن...
-
کمان صفت
لغتنامه دهخدا
کمان صفت . [ ک َ ص ِ ف َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) خمیده مانند کمان . چون کمان مقوس و گوژ : چون قامتم کمان صفت از غم خمیده شدچون تیر ناگهان زکمانم بجست یار.سعدی .
-
کمان قروهه
لغتنامه دهخدا
کمان قروهه . [ ک َ ق ُهََ / هَِ ] (اِ مرکب ) به معنی کمان گروهه است و آن کمانی باشد که بدان گلوله و مهره ٔ گل اندازند و عربان قوس البنادق و قوس الجلاهق خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). کمان گروهه . (فرهنگ فارسی معین ). کمان گروهه . کمان مهره . (ناظم ا...
-
کمان کروهه
لغتنامه دهخدا
کمان کروهه . [ ک َک ُ هََ / هَِ ] (اِ مرکب ) رجوع به کمان گروهه شود.
-
کمان کش
لغتنامه دهخدا
کمان کش . [ ک َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جاپلق است که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است و 405 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کمان کش
لغتنامه دهخدا
کمان کش . [ ک َ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) کش و قوس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ظاهراً گشودن دستها به هنگام خمیازه چونانکه تیرانداز کمان را کشد : و از خصایص و خوارق عادات او آن بود که هرگز... آب دهن و بلغم ... نداشت و خمیازه و کمان کش ننمود.(تذکرةالائ...
-
کمان کش
لغتنامه دهخدا
کمان کش . [ ک َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کماندار و تیرانداز. (ناظم الاطباء). کمان کشنده . کسی که کمان را بکشد و به کار برد. (فرهنگ فارسی معین ) : گر حور زره پوش بود ماه کمان کش گر سرو غزل گوی بود کبک قدح خوار. رودکی .ز لشکر کمان کش نبودی چواوی نه از نا...
-
گردون کمان
لغتنامه دهخدا
گردون کمان . [ گ َ ک َ ] (ص مرکب ) کمان همچون آسمان در خمیدگی . صاحب آنندراج آرد: در صفات پادشاهان مستعمل است : گر از سیم سیاره و دور گردون گهی مرگ باشد گهی زندگانی تو گردون سیاره در دست داری که سیاره تیری و گردون کمانی .میرمعزی (از آنندراج ).
-
bow 2
کمان 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] قطعۀ منحنیشکلی از پلاستیک یا هر مادۀ کشسان دیگر که دو سر آن بهوسیلۀ زه به هم متصل شده است
-
catenary 3
کمان 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] انحنای زنجیر معلق بین دو تکیهگاه یا میان دو شناور درحالت یدککشی یا بین کشتی و بستر دریا
-
کمان 3
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] ← پرانتز
-
volcanic arc
کمان آتشفشانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] رشتهای از جزایر آتشفشانی که بر روی نقشه به شکل یک کمان ظاهر میشوند
-
opisthotonos, opisthotonus
کمانپیکری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] قرار گرفتن غیرارادی بدن در حالت خوابیده در وضعیتی که سر و پاها روی زمین و پشت و کمر و لگن بالاتر از آن قرار گیرد
-
crossbow
کمان تفنگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] سلاحی شامل کمانی کوتاه که بر روی تکیهگاهی تفنگمانند سوار میشود و تیر با کشیدن ماشه از آن رها میشود