کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کمانور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کمانور
/kamānvar/
معنی
= کماندار: ◻︎ کمانور را کمان در چنگ مانده / دو پای آزرده، دست از جنگ مانده (فخرالدیناسعد: ۷۸).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کمانور
لغتنامه دهخدا
کمانور. [ ک َمان ْ وَ ] (ص مرکب ) آنکه دارای کمان است و کمان را بکار برد. (فرهنگ فارسی معین ). کماندار. صاحب کمان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همان خود و خفتان و کوپال اوی ز لشکر کمانور نبودی چنوی . فردوسی .پری کی بود رودساز و غزل خوان کمندافکن و ...
-
کمانور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kamānvar = کماندار: ◻︎ کمانور را کمان در چنگ مانده / دو پای آزرده، دست از جنگ مانده (فخرالدیناسعد: ۷۸).
-
جستوجو در متن
-
کمانوری
لغتنامه دهخدا
کمانوری . [ ک َ مان ْ وَ ] (حامص مرکب ) حالت و عمل کمانور. و رجوع به کمانور شود.
-
کمان آور
لغتنامه دهخدا
کمان آور. [ ک َ وَ ] (نف مرکب ) کماندار و کمانکش و تیرانداز. (ناظم الاطباء). کمانور : فرستش تو بر تخت و آرام گیربسان کمان آوری راست تیر. فردوسی .و رجوع به کمانور و کماندار شود.
-
پرتاب
لغتنامه دهخدا
پرتاب . [ پ َ ] (اِ) تیر پرتاب . نوعی تیر که آنرا بسیار دور توان انداخت . (برهان ). مرّیخ . تیرپرتاب . (ملخص اللغات حسن خطیب ) (دهّار) : اگر خوانند آرش را کمانگیرکه ازساری بمرو انداخت او تیرتو اندازی بجان من ز گوراب همی هر ساعتی صد تیر پرتاب . فخرالد...
-
تاب
لغتنامه دهخدا
تاب . (اِ) توان . (برهان ). توانایی . (جهانگیری ) (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). طاقت . (فرهنگ اسدی ) (جهانگیری ) (انجمن آرا). قوت . (آنندراج ). تاو. (انجمن آرا) (آنندراج ). تیو. (انجمن آراء) (آنندراج ). || تحمل ، پایداری . || قرار. آرام . || صبر. ...