کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کمان
/kamān/
معنی
۱. نوعی سلاح جنگی چوبی و خمیده که برای پرتاب کردن تیر به کار میرفت.
۲. چوبی بلند و سرکج برای جدا کردن الیاف پنبه یا پشم از یکدیگر.
۳. (نجوم) = قوس
۴. (موسیقی) [قدیمی] آرشه.
۵. (موسیقی) [قدیمی] سازی زهی شبیه رباب و به شکل کمان.
〈 کمان چاچی: [قدیمی] نوعی کمان مرغوب که در چاچ (نام قدیم تاشکند) ساخته میشد: ◻︎ پیاده ز بهرام بگریختند / کمانهای چاچی فرو ریختند (فردوسی: ۸/۱۳۶)، ◻︎ کمانهای چاچی و تیر خدنگ / سپرهای چینی و ژوبین جنگ (فردوسی: ۱/۱۲۷).
〈 کمان رستم: [قدیمی، مجاز] = رنگینکمان
〈 کمان گشادن: (مصدر متعدی) به دست گرفتن کمان و کشیدن زه آن و تیر انداختن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
شیز، قوس، کمانه، گوژ، وتر
دیکشنری
unstrung, arc, arch, bow, crescent, longbow
-
جستوجوی دقیق
-
کمان
لغتنامه دهخدا
کمان . [ ] (اِخ ) از دیه های کوزدر. (تاریخ قم ، ص 141).
-
کمان
لغتنامه دهخدا
کمان . [ ک َ ] (اِ) معروف است و به عربی قوس خوانند. (برهان ). ترجمه ٔ قوس و مبدل خمان مرکب از «خم » و «ان » که کلمه ٔ نسبت است و کشیده و خمیده و سخت و نرم و گسسته پی و کژابرو و بازوشکن از صفات و ابرو از تشبیهات اوست و به دمشق و چاچ و افراسیاب و رستم ...
-
کمان
واژگان مترادف و متضاد
شیز، قوس، کمانه، گوژ، وتر
-
arc2, arch4
کمان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[معماری و شهرسازی] خط منحنی بسیط یا پارهای از دایره یا دیگر مقاطع مخروطی
-
کمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: Kamān] ‹خمان› kamān ۱. نوعی سلاح جنگی چوبی و خمیده که برای پرتاب کردن تیر به کار میرفت.۲. چوبی بلند و سرکج برای جدا کردن الیاف پنبه یا پشم از یکدیگر.۳. (نجوم) = قوس۴. (موسیقی) [قدیمی] آرشه.۵. (موسیقی) [قدیمی] سازی زهی شبیه رباب و به شک...
-
کمان
فرهنگ فارسی معین
(کَ) [ په . ] (اِ.) وسیله ای برای تیراندازی در قدیم . ؛ ~به زه بودن کنایه از: آمادة نبرد بودن .
-
کمان
دیکشنری عربی به فارسی
ويولن
-
کمان
دیکشنری فارسی به عربی
قوس
-
واژههای مشابه
-
کمان،مُشته و کمان
لهجه و گویش تهرانی
ابزار حلاجی
-
کمان کشی
لغتنامه دهخدا
کمان کشی . [ ک َ ک َ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ چرام (قسمت دوم از چهار بنیچه ٔ ایل جاکی کوه کیلویه ٔ فارس ) (از فرهنگ جغرافیای سیاسی کیهان ص 89).
-
کمان کشی
لغتنامه دهخدا
کمان کشی . [ ک َ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل کمان کش . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کمان کش شود.
-
کمان کشیدن
لغتنامه دهخدا
کمان کشیدن . [ ک َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کشیدن زه کمان ، تیراندازی را. کشیدن زه کمان ، انداختن تیر و یا آماده شدن تیراندازی را : چرخ بر بدگمانش کرده کمین نحس بر دشمنش کشیده کمان . ناصرخسرو.پس از چه بود که در من کمان کشیده فلک نرفته هیچ خدنگی خطا ...
-
کمان گر
لغتنامه دهخدا
کمان گر. [ ک َ گ َ ] (ص مرکب ) کمان ساز و آنکه کمان می سازد. (ناظم الاطباء). معرب آن قمنجر. کمان ساز. (فرهنگ فارسی معین ). قمنجر. مُقَمجِر. (المعرّب جوالیقی ، ص 253). قواس . (دهار). آنکه کمانها راست کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دو دستش چنان چون...
-
کمان گردن
لغتنامه دهخدا
کمان گردن . [ ک َ گ َ دَ ] (ص مرکب ) شتری که گردنش مثل کمان خم دار و عظیم الجثه و پر موی دوکوهانه می باشد. (آنندراج ). شتر نجیب بزرگ قوی که دارای دو کوهان باشد. (ناظم الاطباء). شتری که گردنش مانند کمان خم دارد و بزرگ جثه باشد. (فرهنگ فارسی معین ). ||...