کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کماسه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کماسه
/kamāse/
معنی
کاسۀ گدایی: ◻︎ در دست کماسه و بدرهها / گردیده و جمع کرده زرها (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۱).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کماسه
لغتنامه دهخدا
کماسه . [ ک َ س َ / س ِ ] (اِ) به معنی کماس است که تُنگ گردن کوتاه باشد. (برهان ). کماس . (آنندراج ). ظرف تنگ گردن کوتاه . (ناظم الاطباء). و رجوع به کماس شود. || به معنی کماس است که کاسه ٔ چوبین باشد. (آنندراج ). کاسه ٔ چوبین گدایان و شبانان . (ناظم ...
-
کماسه
لغتنامه دهخدا
کماسه . [ ک ُ س َ / س ِ ] (اِخ ) نام کوهی است به ولایت خراسان . (برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
کماسه
لغتنامه دهخدا
کماسه . [ ک ُ س َ / س ِ ] (ص ، اِ) کاریزکن و چاه جوی را گویند. (برهان ). کاریز کن . (آنندراج ). کاریز کن و چاخو. (ناظم الاطباء). جهانگیری نیز در این معنی گویند: «کاریز کن باشد و آن را کمانه نیز گویند» و به این معنی «کماسه » تصحیفی است از «کمانه ، کار...
-
کماسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kamāse کاسۀ گدایی: ◻︎ در دست کماسه و بدرهها / گردیده و جمع کرده زرها (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۱).
-
واژههای مشابه
-
کماسه گر
لغتنامه دهخدا
کماسه گر. [ ک َ س َ / س ِ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه کماسه سازد. آنکه شغل وی ساختن کماسه باشد : کماسه گر نه همانا کراسه خر باشدکه با کماسه کراسه گشود نتواند. سوزنی (از آنندراج ).رجوع به کَماسَه و کماسه گری شود.
-
کماسه گری
لغتنامه دهخدا
کماسه گری . [ ک َ س َ / س ِ گ َ ] (حامص مرکب ) ساختن کَماسه . (فرهنگ فارسی معین ). شغل و عمل کماسه گر : امام بلخ کماسه گری نکو داندکه از کماسه می اندرپیاله گرداند. سوزنی (از آنندراج ).و رجوع به کَماسَه و کماسه گر شود.
-
کماسه گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kamāsegar کسی که کاسه، کوزه، و کشکول میسازد.
-
کماسه گری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] kamāsegari ساختن کماسه.
-
جستوجو در متن
-
کماس
لغتنامه دهخدا
کماس . [ ک َ ] (اِ) کوزه ها بود پهن از سفال که در زیر بغل درآویزند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 200). نوعی از تنگ باشد و آن گرد و پهن و گردن کوتاه می باشد به اندام کاسه پشت و آن را ازسفال و چوب هم می سازند و بیشتر شبانان و مسافران دارند. (برهان ). ظرف تن...
-
دوره
لغتنامه دهخدا
دوره . [ دَ / دُو رَ / رِ ] (از ع ، اِ) پیرامون . پیرامن . گرد. گرداگرد. دور. حول . (یادداشت مؤلف ). || دایره . (ناظم الاطباء) (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). دور. گردش دایره وار امری یا چیزی .- مهمانی دوره ؛ مهمانی دسته جمعی عده ای به نوبت . (یادداشت ...