کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کماج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بسکماج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] baskomāj = کماج
-
شنگرک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سنگرک، شنکوک، شنگور، شوکک› [قدیمی] šangork = کماج
-
کُماجدان،کُماجدون
لهجه و گویش تهرانی
ظرف پخت نان کماج زیر آتش،ظرف کماج،قابلمه مسی در دار
-
کماچ
لغتنامه دهخدا
کماچ . [ ک ُ ] (اِ) نوعی ازنان است که سطبر باشد. (غیاث ). کماج . و رجوع به کماج شود. || به معنی بادریسه ٔ خیمه و این لفظ ترکی است . (غیاث ). و رجوع به معنی آخر کماج شود.
-
کماچه
لغتنامه دهخدا
کماچه . [ ک َ چ َ / چ ِ ] (اِ) کماجه . (ناظم الاطباء). کماجه . کماج . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کماجه و کماج شود.
-
کوماچ
لغتنامه دهخدا
کوماچ . (اِ) کوماج . کماج . (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ٔ قبل و کماج شود.
-
shortbread
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کرم کوتاه، کماج، کلوچه ترد
-
سنگرک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sangork ۱. (هواشناسی) = تگرگ۲. = کماج
-
pastry
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شیرینی، شیرینی پزی، کماج و کلوچه و مانند انها
-
کماجدون
لهجه و گویش تهرانی
کماجدان،جا/وسیله پخت نان کماج
-
کوماج
لغتنامه دهخدا
کوماج . (اِ) به معنی کماج است و آن نانی باشد معروف . (برهان ). نام نانی است که پزند و خورند و معروف است ... کوماج را به عربی طلمة گویند. (آنندراج ). کماج . (ناظم الاطباء). کماج . طُلمه . خبزالملة. مملول . ملیل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دل اعدات...
-
معجنات
دیکشنری عربی به فارسی
کماج وکلوچه ومانند انها , شيريني پزي , شيريني
-
سنگور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sangur ۱. سله؛ سبد؛ زنبیل.۲. = کماج
-
ادموث
لغتنامه دهخدا
ادموث . [ اُ ] (ع اِ) جای کماج نهادن در آتشدان . (منتهی الارب ).
-
ترغیف
لغتنامه دهخدا
ترغیف . [ ت َ ] (ع مص ) کماج ساختن . (ناظم الاطباء).