کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلیک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کلیک
/kalik/
معنی
= جغد
فرهنگ فارسی عمید
برابر فارسی
تلیک
فعل
بن گذشته: کلیک کرد
بن حال: کلیک کن
دیکشنری
little finger
-
جستوجوی دقیق
-
کلیک
لغتنامه دهخدا
کلیک . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مهربان است که در بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان واقع است و 396 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
کلیک
لغتنامه دهخدا
کلیک . [ ک َ / ک ُ ] (اِ) نسترن . (فرهنگ فارسی معین ). در کرج و حوالی آن نام نسترن است . نامی است که در شهرستانک به «رزا آن سرینی فلیا» داده می شود. ایت بورنی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 270 و 271 شود.
-
کلیک
لغتنامه دهخدا
کلیک . [ ک َ] (اِ) تخم گل را گویند و عربان بزرالورد خوانند. (برهان ). تخم گل را گویند. (آنندراج ). تخم گل سرخ . (ناظم الاطباء). || پرنده ای را نیز گویند که به نحوست مشهور است و آن را جغد و کوف و بوم نیز گویند. (برهان ). بوم و جغد را نیز گویند چنانکه ...
-
کلیک
لغتنامه دهخدا
کلیک . [ ک ِ ] (ص ) احول باشد. (برهان ).و رجوع به کَلیک شود. || (اِ) بمعنی انگشت کوچک بود که به عربی خنصر گویند. (برهان ). انگشت کهین . (آنندراج ). کلک . کلیچک . کلیکک . (فرهنگ فارسی معین ). کالوچ . خردک . خنصر. انگشت خردک . انگشتک . (یادداشت به خط م...
-
کلیک
لغتنامه دهخدا
کلیک . [ ک ُل ْ ی َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بلده است که در بخش نور شهرستان آمل واقع است و 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
کلیک
فرهنگ واژههای سره
تلیک
-
کلیک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] kalik = جغد
-
کلیک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کلک› [قدیمی] kelik کجچشم؛ چپچشم؛ احول؛ لوچ؛ کلاژ.
-
کلیک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kelik انگشت کوچک دست یا پا.
-
کلیک
فرهنگ فارسی معین
(کِ) (ص .) لوچ ، احول .
-
کلیک
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ) (اِ.) انگشت کوچک دست یا پا.
-
کلیک
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (اِ.) = کلک : جغد.
-
کلیک
واژهنامه آزاد
(رایانه و اینترنت) اشاره، یا ضربه ای آهسته به دکمه های موشواره (موس) رایانه؛ (اصطلاح جدید) پافشاری و اصرار بر شخصی یا امری بیش از حد
-
کلیک
واژهنامه آزاد
ک لیک:kilik:یک بند انگشت