کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلیچه شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کلیچه شدن
لغتنامه دهخدا
کلیچه شدن . [ ک ُچ َ / چ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مجتمع شدن . (آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
کلیچه پز
لغتنامه دهخدا
کلیچه پز. [ ک ُ چ َ / چ ِ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه کلیچه پزد. آنکه کار وی پختن کلیچه باشد : نه آتش گل باغ جمشید بودکلیچه پز خوان خورشید بود. نظامی (از آنندراج ).و رجوع به کلیچه شود.
-
کلیچه پزی
لغتنامه دهخدا
کلیچه پزی . [ ک ُ چ َ / چ ِ پ َ ] (حامص مرکب ) عمل کلیچه پز. شغل کلیچه پز. و رجوع به کلیچه شود. || (اِ مرکب ) دکان کلیچه پز. جایی که کلیچه پزند.
-
کلیچه فروش
لغتنامه دهخدا
کلیچه فروش . [ ک ُ چ َ / چ ِ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ کلیچه . آنکه کلیچه فروشد. آنکه کار وی فروختن کلیچه باشد : در میان این احوال کنیزک کلیچه فروش غایب گشت . (سندبادنامه ص 207). و رجوع به کلیچه شود.
-
جستوجو در متن
-
مالیده
لغتنامه دهخدا
مالیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) لمس کرده . (ناظم الاطباء). دست کشیده . مس کرده . || فشرده . فشار داده . || مشت و مال کرده . مشت مال داده چنانکه اندر گرمابه دهند. || اندود شده .(ناظم الاطباء). || بالا زده . دوتا کرده .- بازمالیده ؛ بالازده چنانکه آستین ...
-
طرف
لغتنامه دهخدا
طرف . [ طَ ] (ع مص ) برگردانیدن چیزی را از چیزی . یقال : شخص ببصره فماطرف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رد نمودن . || بر یکدیگر نهادن پلکها را. || جنبانیدن هر دو پلک را. (منتهی الارب )(آنندراج ). چشم بر هم زدن . || بر چشم کسی زدن چیزی را که آب روان شو...
-
درفشان
لغتنامه دهخدا
درفشان . [ دِ رَ ] (نف ) صفت بیان حالت از درفشیدن . تابان . (برهان ). روشن . (لغت فرس اسدی ) (غیاث ).براق . درخشان . رخشان . لامع. مشرق . مضی ٔ : بهرامی آنگهی که به خشم افتی بر گاه اورمزد درفشانی . دقیقی .بپوشیده شد چشمه ٔ آفتاب ز پیکانهای درفشان چو ...
-
پر
لغتنامه دهخدا
پر. [ پ َ/ پ ِرر ] (اِ) قصبه و انبوبه و نای گونه ای شاخی ، که بر آن چیزهای خرد چون مو رسته و تن و بال پرندگان بدان پوشیده است . ریش . || بال و پر. (برهان ). جناح . تیریز. دست باشد از کتف تا سر انگشتان و آنرا بال خوانند. (جهانگیری ). از سر کتف تا سر ا...
-
ریش
لغتنامه دهخدا
ریش . (اِ) لحیه . (دهار) (ترجمان القرآن ). محاسن . موهای چانه و گونه ها. (ناظم الاطباء). محاسن . دف و سفره از تشبیهات اوست . (آنندراج ). مجموع مویی که بر زنخ و اطراف رخسار برآید. صاحب براهین العجم گوید: باید دانست که ریشی که به معنی موی زنخ است فارسی...
-
نان
لغتنامه دهخدا
نان . (اِ) پهلوی : نان ، ارمنی : نکن (نان پخته در خاکستر) ، مأخوذ از پهلوی ، نیکان = پارسی : نیگان ، بلوچی : نگن و نظایر آن ، از ایرانی باستان : نگن ، منجی : نگهن ، کردی : نن ، نان ، زازا: نا ، نان ، دوجیکی : نن ، گیلکی : نان ، فریزندی ، یرنی و نطنز...
-
نوا
لغتنامه دهخدا
نوا. [ ن َ ] (اِ) وسایل زندگی . آنچه زندگی رادرخور است . (سعید نفیسی ، تعلیقات تاریخ بیهقی ، از حاشیه ٔ برهان چ معین ). روزی . قوت . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنچه برای حیات باید، از خورش و پوشش و آلات و جز آن . ...
-
مثال
لغتنامه دهخدا
مثال . [ م ِ ] (ع اِ) فرمان . (از منتهی الارب ). حکم . (آنندراج ) (غیاث ). حکم و فرمان . ج ، اَمثِلَه و مُثل و مُثُل . (ناظم الاطباء). فرمان پادشاهی و مطلق حکم . (غیاث ) (آنندراج ) : بباید دانست که خواجه خلیفت ماست در هر چه به مصلحت بازگردد و مثال و ...
-
ماه
لغتنامه دهخدا
ماه . (اِخ ) قمر. (فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ). بمعنی نیر اصغر است که عربان قمر خوانند. (برهان ). قمر را گویند و به زبان دری و تبری مونک و مانک گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). و اضافت ماه به طرف فلک و مترادفات آن حقیقت است و این از جهت اظهار خص...