کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلیچه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
منزغة
لغتنامه دهخدا
منزغة. [ م ِ زَ غ َ ] (ع ص ) رجوع به مِنزَغ شود. || (اِ) پر کلیچه و نان که از پرهای مرغ یا آهن باشد. (منتهی الارب ). دسته پرهایی که بدان کلیچه و نان را نقش کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
چناب
لغتنامه دهخدا
چناب . [ چ َ ] (اِ) کلیچه ٔ خیمه را گویند و آن تخته ای باشد سوراخ دار که ستون خیمه را بر آن گذارند. (برهان ). کلیچه ٔ خیمه باشد و آنرا بادریسه نیز خوانند. (جهانگیری ). بادریسه ٔ خیمه . (رشیدی ). کلیچه ٔ خیمه و آن تخته ٔ سوراخ داری است که ستون خیمه را...
-
کلنبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غلنبه› [قدیمی] kolombe ۱. گلولۀ چیزی.۲. گلولۀ حلوا.۳. کلیچه.۴. (صفت) هرچیز درشت و ناهموار.
-
کلنبه
فرهنگ فارسی معین
(کُ لُ بَ یا بِ) (اِ.) 1 - کلیچه ای که آن را از حلوا و مغز بادام پر ساخته باشند. 2 - گلوله .
-
کلوچه
فرهنگ فارسی معین
(کُ چِ) (اِ.) نوعی نان شیرینی که با آرد گندم و روغن و شکر می سازند. کلیچه هم گفته می شود.
-
شهنو
لغتنامه دهخدا
شهنو. [ ش ِ ن َ / نُو ] (اِ) نان کلیچه ٔ نازک . || پاره و قطعه . (از ناظم الاطباء).
-
اقراص
لغتنامه دهخدا
اقراص . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ قُرص . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بمعنی کلیچه و گرده ٔ آفتاب . (آنندراج ).
-
کلیج
لغتنامه دهخدا
کلیج . [ ک ُ ] (اِ) نانی باشد که خمیر آن از دیوار تنور افتاده و در میان آتش پخته شده باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). || نان بزرگ روغنی را نیز گویند. (برهان ). کلیچه . کلوچ . نان روغنی بزرگ . کلوچه . (فرهنگ فارسی معین ). نان بزرگ...
-
منسغة
لغتنامه دهخدا
منسغة. [ م ِ س َ غ َ ] (ع اِ) دسته ٔ پر دم مرغ که از آن کلیچه و نان را نشان کنند و گاهی آن آهنین باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). دسته ای از پرهای دنب مرغ که بدان بر روی کلیچه و نان نقش کنند. (ناظم الاطباء).
-
ملکمة
لغتنامه دهخدا
ملکمة. [ م ُ ل َک ْ ک َ م َ ] (ع ص ) کلیچه به دست باز کرده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کلیچه ٔ به دست پهن کرده . (ناظم الاطباء). || خف ملکمة؛ موزه ٔ پاره بردوخته . (مهذب الاسماء). و رجوع به ملَکّم شود.
-
بهنانه
لغتنامه دهخدا
بهنانه . [ ب ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) کلیچه ٔ سفید و نان قرص را گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). کلیچه ٔ نان سپید باشد یعنی نان به ... (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 497). نان میده که به روغن پزند و آن را کلیچه خوانند. (آنندراج ) (انجمن آرا). کلیچه ٔ سفید...
-
گندم مایه
لغتنامه دهخدا
گندم مایه . [ گ َ دُ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) کبیده بر وزن کلیچه یعنی آردی را گویند که گندم آن را بریان کرده باشند. (قراح فرهنگ صراح ).
-
روارزک
لغتنامه دهخدا
روارزک . [ رُ رَ زَ ] (اِ) جانوری سبزرنگ کوچکتر از چلپاسه و همیشه چند تا با هم راه روند. || صورتی است که از کلیچه سازند و خورند. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
-
کماجه
لغتنامه دهخدا
کماجه . [ ک ُ ج َ / ج ِ ] (اِ) کماچه . تخته ٔ گرد سوراخ دار که بر ستون خیمه محکم کنند و چادر خیمه را روی آن کشند و آن را کلیچه نیز نامند. (ناظم الاطباء). کماج . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معنی آخر کماج شود.
-
فرانی
لغتنامه دهخدا
فرانی . [ف َ ] (ع اِ) ج ِ فُرْنی ّ. (یادداشت به خط مؤلف ). نانهای کلیچه ٔ گرد و بزرگ . (ناظم الاطباء) : نان داری اندر انبان ده گونه باستانی چه قرص و چه میانه چه پهن و چه فرانی . لامعی .رجوع به فرنی شود.